22 10 2025 6996253 شناسه:

جلسه درس اخلاق (1404/07/30)

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

در بيان کلمات نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) به کلمه نوراني صد و هشتاد و سوم از کلمات نوراني آن حضرت رسيديم. فرمودند: «وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلاَمُ: مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلاَّ کَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلاَلَهً» دو تا حق باهم اختلاف ندارند و هر جا اختلاف است حتماً يکي حق است و ديگري باطل. اين را حضرت به عنوان يک قضيه کليه فرمود که «مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلاَّ کَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلاَلَهً»، هر جا اختلاف است قطعاً يکي‌اش باطل است.

اين کلمه اختلاف که باب افتعال است، گاهي از خلافت مي‌آيد گاهي از مخالفت مي‌آيد. اختلافي که از خلافت بيايد رحمت و برکت است؛ يعني گاهي اين شخص خليفه او است در غياب او کار او را انجام مي‌دهد، گاهي آن شخص در غياب اين شخص کار او را انجام مي‌دهد اين همان است که «اخْتِلَافُ أُمَّتِي رَحْمَة»[1]؛ يعني هر کدام در غياب ديگري کار ديگري را انجام بدهد. اين از نظام هستي گرفته شده است؛ در قرآن کريم فرمود شب و روز باهم اختلاف دارند اما نه اينکه مخالف هم باشند ﴿خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً[2] ، اگر کسي روز به کارهاي عبادي‌اش نرسيد شب انجام بدهد، اگر شب نتوانست نماز شبش را بخواند فرصتي نکرد روز انجام بدهد ﴿خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً روز خليفه شب است شب خليفه روز است؛ لذا فرمود اختلاف شب و روز را ما قرار داديم اين نظام را ما قرار داديم و درباره جامعه اسلامي هم فرمود «اخْتِلَافُ أُمَّتِي رَحْمَة».

همين است که ما در بارگاه ائمه(عليهم السلام) که عرض ادب مي‌کنيم مي‌گوييم «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا ... مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَة»[3] يعني يک عده از فرشته‌ها مي‌آيند عرض ادب مي‌کنند وقتي کارشان تمام شد مي‌روند، يک عده‌اي ديگر مي‌آيند که خليفه آنها هستند عرض ادب مي‌کنند؛ هم حاجت‌هاي خودشان را به عرض شما مي‌رسانند هم حاجت‌هاي زائرين را به عرض شما مي‌رسانند. اين فرشته‌ها در بارگاه شما رفت و آمد دارند، يک؛ اين رفت و آمد اختلاف است، دو؛ اين اختلاف يعني کل واحد خليفه ديگري است، اين سه؛ جمعاً به وحدت برمي‌گردد، چهار. اين است که در سلامي که به خاندان عصمت عرض مي‌کنيم «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا ... مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَة» يعني فرشته‌ها يک عده‌اي مي‌آيند يک عده‌اي مي‌روند هر کدام کار خودشان را انجام مي‌دهند و در غياب ديگري هم خليفه او هستند و کار او را هم انجام مي‌دهند.

اما آن اختلافي که خداي ناکرده غدّه بدخيم است از مخالفت است. اينجا است که حضرت فرمود در هيچ جا اختلاف نيست مگر اينکه يکي‌اش باطل است، چون دو تا حق، دو تا آدم خوب، دو تا فضيلت هرگز باهم اختلافي ندارند، دو تا آدم عادل هيچ اختلافي باهم ندارند، دو تا آدم طيب و طاهر دو تا مؤمن هرگز باهم اختلافي ندارند؛ لذا به عنوان اصل کلي فرمود هر جا اختلاف است _ اختلافي که ريشه‌اش مخالفت است _ يکي‌اش حق است و ديگري باطل. اين تعريف الاختلاف ما هو؟ است. قبل از اينکه حکمش و آثارش و زيانباري‌اش را بيان کند که دودمان‌برانداز است اول «ماهو» را بر «کيف‌هو» و مانند آن مقدم داشت. «الاختلاف ما هو؟» فرمود: «مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلاَّ کَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلاَلَهً»، اختلافي که يکي مخالف ديگري است چون دو تا حق مخالف نيستند، دو تا عدل مخالف نيستند، دو تا آدم طيب و طاهر مخالف هم نيستند؛ هر جا مخالفت به اين معنا است يکي حق است و ديگري باطل. اين اصل کلي است که فرمود: «مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلاَّ کَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلاَلَهً».

قاعده‌اش هم همين است که در بحث اخلاقي اول اين را معنا کنند که چيست. وقتي روشن شد که يک گوشه‌اش آسيب مي‌رساند، آن وقت براي حلّش سخن مي‌گويند. بيانات نوراني حضرت هم همين‌طور است اول اين را معنا کرد که اين چيست و در آن بيماري هست آن وقت براي علاج اين مشکل و شفاي اين بيماري چند تا خطبه وارد شد چند تا نامه وارد شد و مانند آن.

يک وقت يک کسي از اين يهودي‌ها به حضرت طعن زد که هنوز وجود مبارک پيامبر دفن نشد که شما اختلاف کرديد؟ گرچه يک مشکل داخلي پيش آمد ولي حضرت از اصل اسلامدفاع کرد. اين در نهج البلاغه است. فرمود «ما اختلفنا إلا عنه و أنتم اختلفتم فيه»[4] فرمود فرق ما و شما يهودي‌ها اين است که ما اگر اختلاف کرديم اختلاف عن النبي است که چه کسي جانشين او باشد و حرف او را نقل بکند. شما اختلاف کرديد در نبي! فرمود شما در اصل نبوت در اصل توحيد در اصل دين موساي کليم اختلاف کرديد «إنا اختلفنا عنه و أنتم اختلفتم فيه» هنوز پايتان(از معجزه شکاف آب رود نيل) خشک نشد که آمديد گفتيد اين گوساله و اين عجل خدا است. ما اختلافمان در اين بود که چه کسي جانشين حضرت بشود. اسلام حق است پيامبر حق است نيابت حق است قرآن است حالا چه کسي جانشين باشد؟ اين يک اختلاف داخلي بود. ما _ معاذالله _ در دين اختلاف نکرديم.

اين بيان نوراني در نهج البلاغه است که اختلاف عن النبي غير از اختلاف في النبي است گرچه اختلاف عن النبي هم ناروا است. اين توجيه کلمه که اختلاف به دو معنا است و از طرفي هم اختلاف گاهي في شيء است گاهي عن شيء. اين امور چهارگانه را در نهج البلاغه وجود مبارک حضرت کاملاً مشخص کرد که اختلاف به معناي خِلفه و خليفه، اختلاف به معني مخالفت، اختلاف في الشيء و اختلاف عن الشيء، اين امور چهارگانه است که از کلمات نوراني حضرت جا به جاي اين مشخص مي‌شود.

اما آنچه که محل ابتلاء است اين است که فرمود مردم باهم اختلاف نداشته باشند، يک؛ دولتي‌ها باهم اختلافي نداشته باشند، دو؛ دولت و ملت، ملت و دولت باهم اختلافي نداشته باشند که _ معاذالله _ به سقوط آن نظام منتهي مي‌شود، هيچ‌گاه چنين کاري نکنيد. فرمود ﴿ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ هم به دولتي‌ها جدا، هم به ملت جدا، هم به هر دو فرمود: چرا به حرفي که مي‌زنيد عمل نمي‌کنيد؟ چرا کاري که مي‌کنيد برابر آن حرف نمي‌زنيد؟ ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ[5] وعده مي‌دهيد و عمل نمي‌کنيد، پيمان مي‌بنديد و عمل نمي‌کنيد، بنا بود رعايت بکنيد نکرديد، چرا اين کار را مي‌کنيد؟ هم به ملت دستور مي‌دهد، هم به دولت. به مجموع اينها هم در فصل سوم دستور مي‌دهد.

اينکه فرمود هر جا اختلاف باشد يکي باطل است يعني اختلاف به معني مخالفت، نه اختلاف به معناي خليفه بودن و مانند آن. در نامه‌ها نامه 59 در همان صدر نامه به اسود بن قطبه فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْوَالِيإِذَا اخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذَلِکَ کَثِيراً مِنَ الْعَدْلِ» اين شخص اگر اختلاف دروني داشته باشد و نتواند خودش را اصلاح کند عقلش يک‌طوري مي‌گويد هوايش يک طوري مي‌گويد هوسش يک طوري مي‌گويد گرايش‌هايش يک‌طوري مي‌گويد منسجم نيست. اگر متدين است و عقل او و ايمان او اجتهاداً يا تقليداً مي‌گويد چه حلال است و چه حرام است، عملش هم بايد همين باشد. اين اختلاف درون‌مرزي خود اين شخص را فاسد مي‌کند و شخص فاسد هم مثل يک بيماري است که وارد يک جامعه شد ديگران را هم فاسد مي‌کند.

فرمود که «فَإِنَّ الْوَالِي إِذَا اخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذَلِکَ کَثِيراً مِنَ الْعَدْلِ» در بسياري از موارد از انجام کارهاي عادلانه محروم مي‌شود، چون درست است که هوس خواسته دارد، اما يک فرمانرواي کل قوا در دستگاه همه است. فرمود در دستگاه شما براي آزمون، يک کسي که امير امراست ﴿إِنَّ النَّفْسَنه اميرٌ ﴿لَأَمَّارَةُ وجود دارد. فرمود اين را من براي آزمون گذاشتم. در درون هر کسي يک امير به فساد نيست، امّاره به فساد است ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ[6] به فساد. چرا جنگ دروني، جنگ با هوس از هر جنگي بدتر است؟ براي اينکه اين فرمانرواي کل قوا از آن طرف دستور مي‌دهد بگير و ببند و بزن و بچاپ؛ اين أمّارة بالسوء است. از آن طرف هم فرمود يک دستگاهي است که مي‌گويد انجام نده ﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ[7] اين قدر جلال و شکوه نفس لوّامه است که همتاي قيامت است. در قيامت حق ظاهر است، آدم که در قيامت شک و شبهه‌اي ندارد. فرمود قسم به قيامت و قسم به نفس لوّامه اين گوهر را من به شما دادم. اگر او مي‌گويد اين خلاف را انجام بده، اين مي‌گويد انجام نده! اين لائم که نيست لوّام است؛ مرتّب سفارش مي‌کند که انجام نده.

گاهي هم مي‌بينيد که اگر خداي ناکرده آدم يک کار خلافي انجام داد اگر اهل وجدان باشد، شب مي‌خواهد وارد بستر بشود خوابش نمي‌برد. اين مرتّب ملامت مي‌کند که چرا اين کار را کردي؟ چرا اين کار را کردي؟ چرا اين کار را کردي؟ فوراً برو جبران بکن! اين، يک نعمت الهي است که به ما داده، اين مثل قيامت است؛ در قيامت خيلي‌ها خودشان را سرزنش مي‌کنند که چرا اين کار را کرديم؛ ﴿يَوْمُ التَّغَابُن[8] و مانند آن است؛ در درون ما يک قيامتي است درون ما يک مبدأ توحيدي است. نشانه مبدأ و معاد را در درون ما گذاشت. اين‌طور نيست که ما را رها کرده باشد چون ما هستيم که هستيم که هستيم که هستيم. مائ هستيم و ابديت ما. حالا ممکن است تاريخ هر کسي هشتاد سال نود سال صد سال کمتر و بيشتر باشد ولي فرمود ما انسان را براي ابد خلق کرديم. مجموعه اين هشتاد نود سالي که انسان در دنيا هست «کنظرة» است نسبت به ابديتي که ما در پيش داريم، اصلاً قابل قياس نيست.

 يک بيان نوراني حضرت امير دارد به اينکه اين دنيا بدترين جا و پست‌ترين جا است. شما حالا خيال مي‌کنيد که جاي مهمي است و خيلي خوب است نه! اين دنيا، ته‌هاي ساختار خلقت است. آنچه را که شما خيال مي‌کنيد خيلي گرانبها است نه، خيلي چيز باارزشي هم نيست. حضرت فرمود بهترين چيزهاي دنيا يک قسمتش قابل گفتن نيست فرمود، بهترين غذا در عالم داريم و بهترين لباس؛ بهترين غذا عسل است که سالم است گواراست شيرين است بي‌ضرر است. بهترين لباس هم ابريشم است. ما در پوشاکي‌ها از ابريشم بالاتر نداريم، در خوراکي‌ها از عسل بهتر نداريم، فرمود هر دو را دو تا کرم ساختند، دنبال چه مي‌گرديد؟! يکی کرم ابريشم بود که اين(پارچه) را ساخت اين عسل را هم يک کرم ديگري ساخت. شما به دنبال کار دو تا کرم مي‌گرديد.[9] اين علي است؛ فرمود خوب بررسي کنيد ببينيد دنيا چه دارد؟ شما دنبال چه مي‌گرديد؟ نتيجه کار دو تا کرم شما را اين‌طور کرد. اولاً پارچه ابريشم که گير شما نمي‌آيد، بر فرض هم بيايد کار کرم است. آن سومي که بدتر اندر بدتر است که آن را اصلاً ذکر نمي‌کنيم. فرمود دنبال چه مي‌گرديد؟

يک کسي در حضور حضرت يک آهي کشيده بود، فرمود اين آه براي چيست؟ اگر براي دنيا است که يکي اصلاً قابل گفتن نيست که آن را ذکر نمي‌کنيم. آن دو تا را فرمود که محصول دو تا کرم است؛ مگر بيش از اين است؟! اگر براي آخرت است که زهي به سعادت تو؛ اينکه آه کشيدي اگر برای اين بود که مثلاً سعادت من کم بود خيرات من کم بود نماز شب من کم بود، اگر برای اينها بود، خوشا به حال تو، اگر براي دنيا افسوس خوردي دنيا اين است. اين علي مي‌خواهد. براي کار دو تا کرم که اين قدر تلاش و کوشش نمي‌خواهد.

بالاخره اين‌طور نيست که ما را رها کرده باشند ﴿لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ اين درون هست خواب ندارد در بيداري هست در شب هست در روز هست مرتب تکرار مي‌کند مرتب سفارش مي‌کند مرتب ملامت مي‌کند. اين است. پس اگر يک اماره بالسوء است يک لوامه‌اي هم هست. اين کارگاه الهي است و  برابر آيه سوره مبارکه «اعراف» هم از نفس اقرار گرفته است[10]، مافوق اينها هم که انبياء و اولياء و اهل بيت هستند.

در اينجا در اين نامه 59 که مرقوم فرمودند، فرمودند: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْوَالِي إِذَا اخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذَلِکَ کَثِيراً مِنَ الْعَدْلِ» فرمود والي اگر يک جا پايش بلغزد اين يکجا نيست اين کثير است. ببينيد اگر _ معاذالله _ ذات اقدس الهی يک ذره‌اي يک جا ظلم بکند مي‌شود ظلام. فرمود ما ظلام نيستيم چرا؟ براي اينکه کل عالم به هم وابسته‌ هستند اگر يک کسي يک سانتي‌متر جايش را اضافه کند يک سانتي‌متر بايد از ديگري کم بکند او هم از ديگري او هم از ديگري. اگر در عالم يک سانت ظلم اتفاق بيفتد حداقل ميلياردها ظلم است چون کل عالم به هم وابسته‌ هستند. اگر _ معاذالله _ ظلمي از ذات اقدس الهی صادر بشود مي‌شود ظلام. فرمود ما ظلام نيستيم؛ نه اينکه اين مفهوم داشته باشد که کسي بگويد خداي ناکرده پس ممکن است ظالم باشد ﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيد[11]، نخير! ‌ذره‌اي ظلم از ذات اقدس الهی _ معاذالله _ صادر بشود مي‌شود ظلام. براي اينکه کل نظام، منظوم، نظم، با نون و ظاد؛ يعني منظم هستند. هر کسي سر جاي خودش است. اگر يک سانت به يک کسي ظلم بشود که برو کنار، او وقتي رفت کنار جاي ديگري را مي‌گيرد او هم جاي ديگري را او هم جاي ديگري را، مي‌شود ظلام.

اين نفس لوامه هم همين‌طور است. به قوه عاقله و عادله مي‌گويد تو به همه دستگاه‌ها آسيب رساندي تو مواظب باش مرتّب سفارش مي‌کند ملامت مي‌کند. گاهي مي‌بينيد که کسي در اثر شدت اين ملامت آسيب مي‌بيند. غرض اين است که اگر يک طرف اماره بالسوء است يک طرف ديگر هم لوام است. اينجا هم فرمود به اينکه اگر والي و مسئول مملکت يک گوشه‌ای ستم بکند، هم ديگران ياد مي‌گيرند ظلم ‌کنند هم اين يکي چون احساس ناچاری می­کند، حق خودش را از جاي ديگر تأمين مي‌کند و مانند آن؛ لذا فرمود: «فَإِنَّ الْوَالِي إِذَا اخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذَلِکَ کَثِيراً مِنَ الْعَدْلِ» در خيلي از جاها از انجام کارهاي عادلانه محروم خواهد بود. «فَلْيکُنْ أَمْرُ النَّاسِ عِنْدَکَ فِي الْحَقِّ سَوَاءً» مردم را يکسان ببينيد نه اينکه حقوق يکسان است؛ اين شخص کارمند است او کارگر است او رئيس است حقوقشان مختلف است بله، اما وقتي گفتيد حق هر کسي را به او بدهيد مي‌شود عدل. فرمود حق هر کسي را به او بدهيد و با پرداخت حقوق افراد مخالفت نکنيد «فَلْيکُنْ أَمْرُ النَّاسِ عِنْدَکَ فِي الْحَقِّ سَوَاءً فَإِنَّهُ لَيسَ فِي الْجَوْرِ عِوَضٌ مِنَ الْعَدْلِ» حالا اينجا که بايد عادلانه عمل بکنيد نکرديد چيزي جاي او را پر نمي‌کند، چيزي غير از عدل جاي عدل نمي‌نشيند. بعد بخواهيد ببخشيد صله بدهيد و مانند آن، آنها جاي اين را پر نمي‌کند. عدل اگر خداي ناکرده آسيب ديد، آسيب مي‌بيند؛ لذا در آن نامه مرقوم فرمودند که «فَاجْتَنِبْ مَا تُنْکِرُ أَمْثَالَهُ وَ ابْتَذِلْ نَفْسَکَ فِيمَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيکَ رَاجِياً ثَوَابَهُ وَ مُتَخَوِّفاً عِقَابَهُ» بين خوف و رجا زندگي بکن. رجا داري که خدا در برابر کار خير پاداش خوب به تو مي‌دهد و نگراني که _ معاذالله _ در برابر کار بد کيفر ببيني.

در خطبه 216 آنجا اين مطلب است فرمود به اينکه اگر بخواهي دولت تو بماند «فَصَلَحَ بِذَلِکَ الزَّمَانُ وَ طُمِعَ فِي بَقَاءِ الدَّوْلَهِ وَ يئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ. وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِيهُ وَالِيهَا أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِي بِرَعِيتِهِ» اگر مردم شما را قبول نداشته باشند يا شما نتوانيد حق مردم را ادا بکنيد حفظ آن نظام کار آساني نيست. اينجا است که اختلاف از بين دو نفر به نظام و دولت مي‌رسد. فرمود اين را مواظب باشيد که «فَصَلَحَ بِذَلِکَ الزَّمَانُ» اگر عدالت را رعايت کنيد «وَ طُمِعَ فِي بَقَاءِ الدَّوْلَهِ» اگر اتحاد را رعايت کنيد «وَ يئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ» اگر عدل را رعايت نکنيد اما «وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِيهُ وَالِيهَا أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِي بِرَعِيتِهِ  اخْتَلَفَتْ هُنَالِکَ الْکَلِمَهُ وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ وَ کَثُرَ الْإِدْغَالُ فِي الدِّينِ» و مانند آن، ديگر حفظ آن مملکت آسان نيست نگهداري آن مملکت کار آساني نيست.

 شما تا آن اندازه‌اي که مقدورتان است عمل بکنيد و وعده بدهيد، ملت هم نه بيراهه برود نه راه کسي را ببندد. کار کردن براي حفظ نظام جهاد في سبيل الله است؛ عده‌اي همراه پيامبر داشتند عبور مي‌کردند يک جوان نيرومندي هم سلام کرد و عبور کرد. بعضي که خدمت حضرت بودند گفتند «يا ليته کان في سبيل الله» اين قيافه و اين اندام براي جبهه خوب است اي کاش او سرباز بود در جبهه جنگ مي‌کرد. حضرت فرمود «مه»! راه خدا تنها جبهه نيست تنها جنگ نيست.«إن كانَ خَرَجَ يَسعى على أبوَينِ شَيخَينِ كَبيرَينِ فهُو في سَبيلِ اللّه»  اگر رفته که پدر و مادر پيرش را تأمين کند اين راه خدا است. اگر رفته بچه‌هاي خودش را تأمين کند اين راه خدا است. اگر رفته آبروي خودش را حفظ بکند اين راه خدا است. اگر رفته کاري انجام بدهد که قرضش را ادا بکند اين راه خدا است. «إن کان ا کذا إن کان کذا إن کان کذا» فرمود راه خدا تنها جبهه نيست. کسي که نظام راحفظ مي‌کند آبرو را حفظ مي‌کند اقتصاد را حفظ مي‌کند گراني را برطرف مي‌کند مشکل مردم را برطرف مي‌کند، اينها هم جهاد في سبيل الله است.

اما در خطبه ديگر که همين خطبه قاصعه است و از آن خطبه‌هاي معروف نهج البلاغه است[12] در وسط‌هاي خطبه فرمود به اينکه «فَانْظُرُوا إِلَي مَا صَارُوا إِلَيهِ فِي آخِرِ أُمُورِهِمْ» قصص بعضي از امم قبلي را ذکر کرد فرمود اينها الآن به صورت يک تل ويران درآمدند. شما قصه آنها را ببينيد و بررسي کنيد و عبرت بگيريد «حِينَ وَقَعَتِ الْفُرْقَهُ وَ تَشَتَّتَتِ الْأُلْفَهُ وَ اخْتَلَفَتِ الْکَلِمَهُ وَ الْأَفْئِدَهُ وَ تَشَعَّبُوا مُخْتَلِفِينَ وَ تَفَرَّقُوا مُتَحَارِبِينَ، قَدْ خَلَعَ اللَّهُ عَنْهُمْ لِبَاسَ کَرَامَتِهِ وَ سَلَبَهُمْ غَضَارَهَ نِعْمَتِهِ وَ بَقِي قَصَصُ أَخْبَارِهِمْ فِيکُمْ عِبَراً لِلْمُعْتَبِرِينَ» فرمود خيلي‌ها بودند خانه‌هايشان ويران شده الآن شما آثار تخريبش را مي‌بينيد، چيزي آنها را ويران نکرد مگر اختلاف. اگر کسي عادل باشد نه بيراهه مي‌رود نه راه کسي را مي‌بندد _ هم دولت هم ملت _  اين است که عدل بر همه ما واجب است، اين‌طور نيست که فقط در امام جماعت و مانند آن شرط باشد؛ عدل بر همه ما واجب است. آن وقت چنين عدلي نه مي‌گذارد که مردم باهم اختلاف داشته باشند نه مي‌گذارد دولتي‌ها باهم اختلافي داشته باشند نه اجازه مي‌دهد دولتي‌ها با ملتي‌ها اختلاف داشته باشند. به مقداري که بودجه دارند عاقلانه اين را صرف بکنند، توليد بکنند کسب بکنند.

معاويه(عليه اللعنة) گذشته از اينکه تقريباً يک حوزه عميق علمي تشکيل داد، در جلسه ديروز يا پريروز هم به عرضتان رساندم او کاملاً اين بحث‌هاي کلامي را ملاحظه کرد ديد که مسئله جبر توجيه خوبی برای تبهکاري‌هاي دستگاه هيأت حاکمه است. او تفويض را باطل کرد جبر را مرتّب به عنوان قضا و قدر گفت و گفت و گفت، هر چه در عالم اتفاق مي‌افتد کار خدا است، مرتّب گفت و گفت و گفت جبر را در بين سني‌ها تثبيت کرد، الآن اينها غالباً اشرعي هستند و جبري‌، تفويضي بسيار کم دارند، همه اينها را معاويه پرورانده و جبر را تثبيت کرده است و ثابت کرد که مثلاً انسان هيچ دخالتي ندارد تا کار خودش را، ظلم خودش را جور دستگاه خودش را توجيه بکند.

او آمد و ثابت کرد  که مثلاً دستگاه اميرالمؤمنين _ معاذالله _ خلاف کرده است، بعد دستگاه غارتگري راه انداخت. الغارات اسم يک کتابي است که تقريباً صد سال قبل از سيد رضي بزرگوار بود و برخي از خطبه‌ها و نامه‌هايي که سيد رضي نقل کرده از همين کتاب الغارات است. صاحب الغارات صد سال قبل از سيد رضي مي‌زيست و غارت‌هايي که معاويه ملعون در زمان حکومت حضرت امير و در قلمرو حکومت حضرت امير داشت اينها را تا آنجايي که ممکن بود ضبط کرده است. خودش هم مي‌گويد به اينکه يکي از اجداد ما يا فلان کس حالا از بزرگان نام مي‌برد که بچه بود و وارد مسجد کوفه شد تا خطبه حضرت امير را ببيند و بشنود، مي‌گويد که من در دوران کودکي همراه پدرم به مسجد رفتم و دلم مي‌خواست علي بن ابيطالب را زيارت کنم، چون جمعيت زياد بود و روز جمعه بود و خطبه نماز جمعه بود، من آنجا که نشسته بودم حضرت را نمي‌ديدم. پدرم مرا قلمدوش کرد _ من را روي دوش گذاشت _ که حضرت را زيارت بکنم. من ديدم که علي بن ابيطالب که خطبه مي‌خواند آستين لباسش را تکان مي‌دهد. به پدرم گفتم که چون جمعيت زياد است و هوا گرم است حضرت علي بن ابيطالب(سلام الله عليهما) از گرما اين کار را مي‌کند؟ گفت: نه پسر، او واشور ندارد، همين يک پيراهن است، اين را شسته هنوز خشک نشده پوشيد و آمد دارد خطبه مي‌خواند اين کار را مي‌کند که اين لباسش خشک بشود. اين علي است.

در بحث ديروز به عرضتان رسيد اينکه فرمود «سلوني، سلوني، سلوني»  در عالم فرد دومی وجود نداشت و ندارد که چنين حرفي بزند که هر چه مي‌خواهيد از من بپرسيد. بعد خودش را کاملاً معرفي کرد؛ در همين کتاب شريف تمام نهج البلاغه هست. فرمود اوپيغمبر است، مگر پيغمبر نبايد معجزه بياورد؟ اين قرآن معجزه او است. فرمود من معجزه او هستم «أنا آية النبوة»[13]. در شرق و غرب عالم در کره زمين کسي هست که بتواند غير از او معلم علي باشد؟ او کاري کرد که احدي نمي‌تواند انجام بدهد، کاري که کار الهي است و غير از ذات اقدس الهي احدي قادر بر آن کار نيست اين مي‌شود معجزه. فرمود من معجزه پيامبر هستم «أنا آية النبوة» در شرق و غرب عالم مثل من نيست و هيچ کس هم غير از پيامبر نمي‌تواند معلم من باشد. او پيامبر است چرا؟ چون مرا تربيت کرد. من معجزه هستم. يک روزي إن‌شاءالله آن خطبه را بياوريم بخوانيم تا معلوم بشود که «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»[14] يعني اين.

حالا يک روز وجود مبارک حضرت از صفين برگشت _ حضرت از اين قضايا زياد دارد _ شمشيرش پر از خون است آمد به قبرستان رسيد، ايستاده دارد سخنراني مي‌کند يک سوره يعني يک سوره! به اندازه يک سوره مثل قرآن _ معاذالله _ سخنراني کرد. از جبهه برگشته شمشيرش هم هنوز پر خون است. اين‌طور آدم بر علوم الهي مسلط باشد! يک سخنراني به اندازه يکي از سوره‌هاي طولاني قرآن، انجام داد. بعد از قرآن، ما کلام و کلماتي به اين عظمت و جلال نداريم. فرمود من معجزه او هستم؛ احدي در عالم نمي‌تواند علي‌پرور باشد مگر او، پس او پيامبر است.

اين حضرت با اين سفارشان مي‌فرمايد به اينکه يک ذره اگر شما خلاف کرديد و بيراهه رفتيد اين وسيع می­شود، بعدها سعدي و امثال سعدي گفتند که اگر پادشاهي از باغ رعيتي يک سيب بگيرد مردم همه آن باغ را مي‌برند[15]. اينها از همين جا گرفته‌اند. فرمود شما يک ذره خلاف نکنيد وگرنه اين ذره شما درباره ديگران خيلي وسيع خواهد بود. اين جمله که دراين بخش از خطبه قاصعه فرمودند همين است؛ فرمودند اقوامي بودند که «فَانْظُرُوا إِلَي مَا صَارُوا إِلَيهِ فِي آخِرِ أُمُورِهِمْ حِينَ وَقَعَتِ الْفُرْقَهُ» اين گروه را اسم مي‌برد که اينها جلال و شکوهي داشتند بعد کم‌کم بينشان اختلاف شد اين اختلاف باعث شد که اينها اربا اربا شدند، تتمه فقر و فلاکت اينها را شما الآن مي‌بينيد آن جلال و شکوهشان را هم که قبلاً ديديد. «وَ تَشَتَّتَتِ الْأُلْفَهُ وَ اخْتَلَفَتِ الْکَلِمَهُ وَ الْأَفْئِدَهُ وَ تَشَعَّبُوا مُخْتَلِفِينَ وَ تَفَرَّقُوا مُتَحَارِبِينَ، قَدْ خَلَعَ اللَّهُ عَنْهُمْ لِبَاسَ کَرَامَتِهِ وَ سَلَبَهُمْ غَضَارَهَ نِعْمَتِهِ وَ بَقِي قَصَصُ أَخْبَارِهِمْ فِيکُمْ عِبَراً لِلْمُعْتَبِرِينَ» فرمود آن لباس عزت را از آنها گرفته، آن خلعت‌هاي الهي را از آنها گرفته فقط آنها را عبرت کرده که الآن براي شما عبرتي است.

غرض اين است که اگر خداي ناکرده جامعه‌اي عظمت خودش را نداند دولتي وظيفه خودش را نداند هماهنگي بين دولت و ملت نباشد اگر خداي ناکرده اختلاس و دبشي راه پيدا کند اگر دزدي راه پيدا کند اگر رشوه راه پيدا کند _ معاذالله _ ممکن است آن جلال و شکوه اسلامي آسيب ببيند.

اميدواريم ذات اقدس اله به برکت قرآن و عترت اين نظام را به دست صاحب اصلي‌اش برساند.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] . معاني الأخبار، النص، ص157.

[2]. سوره فرقان, آيه62.

[3] . من لا يحضره الفقيه, ج2, ص610; «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَة».

[4] . ر.ک: نهج البلاغه، حکمت 317. (وَ قَالَ لَهُ بَعْضُ الْيَهُودِ مَا دَفَنْتُمْ نَبِيَّكُمْ حَتَّى اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ، فَقَالَ (عليه السلام) لَهُ:«إِنَّمَا اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لَا فِيهِ، وَ لَكِنَّكُمْ مَا جَفَّتْ أَرْجُلُكُمْ مِنَ الْبَحْرِ حَتَّى قُلْتُمْ لِنَبِيِّكُمْ "اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ، قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ"»)

[5] . سوره صف، آيه2و3.

[6] . سوره يوسف، آيه53.

[7]. سوره قيامت، آيات1 و2.

[8] . سوره تغابن، آيه 9.

[9] . ر.ک: بحارالانوار، ج75، ص11. « وَ نُقِلَ عَنْهُ ع‏ أَنَّهُ رَأَى جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ قَدْ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ فَقَالَ ع يَا جَابِرُ عَلَامَ تَنَفُّسُكَ أَ عَلَى الدُّنْيَا فَقَالَ جَابِرٌ نَعَمْ فَقَالَ لَهُ يَا جَابِرُ مَلَاذُّ الدُّنْيَا سَبْعَةٌ الْمَأْكُولُ وَ الْمَشْرُوبُ وَ الْمَلْبُوسُ وَ الْمَنْكُوحُ وَ الْمَرْكُوبُ وَ الْمَشْمُومُ وَ الْمَسْمُوعُ فَأَلَذُّ الْمَأْكُولَاتِ الْعَسَلُ وَ هُوَ بَصْقٌ مِنْ ذُبَابَةٍ وَ أَحْلَى الْمَشْرُوبَاتِ الْمَاءُ وَ كَفَى بِإِبَاحَتِهِ وَ سِبَاحَتِهِ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ وَ أَعْلَى الْمَلْبُوسَاتِ الدِّيبَاجُ وَ هُوَ مِنْ لُعَابِ دُودَةٍ وَ أَعْلَى الْمَنْكُوحَاتِ النِّسَاءُ وَ هُوَ مَبَالٌ فِي مَبَالٍ وَ مِثَالٌ لِمِثَالٍ وَ إِنَّمَا يُرَادُ أَحْسَنُ مَا فِي الْمَرْأَةِ لِأَقْبَحِ مَا فِيهَا وَ أَعْلَى الْمَرْكُوبَاتِ الْخَيْلُ وَ هُوَ قَوَاتِلُ وَ أَجَلُّ الْمَشْمُومَاتِ الْمِسْكُ وَ هُوَ دَمٌ مِنْ سُرَّةِ دَابَّةٍ وَ أَجَلُّ الْمَسْمُوعَاتِ الْغِنَاءُ وَ التَّرَنُّمُ وَ هُوَ إِثْمٌ فَمَا هَذِهِ صِفَتُهُ لَمْ يَتَنَفَّسْ عَلَيْهِ عَاقِلٌ قَالَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فَوَ اللَّهِ مَا خَطَرَتِ‏ الدُّنْيَا بَعْدَهَا عَلَى‏ قَلْبِي‏.»

[10] . ر.ک: سوره اعراف، آيه172.

[11] . سوره فصلت، آيه46.

[12] . نهج البلاغه، خطبه192.

[13]. ر.ک: تمام النهج البلاغه، ص430: «الست آية نبوة محمد صلی االله عليه و آله و سلم، و دليل رسالته و علامة رضاه و سخطه».

[14]. نهج البلاغه، خطبه189.

[15] . گلستان، باب اول،حکايت19. « اگر ز باغِ رعيّت مَلِک خورد سيبی/ بر آورند غلامانِ او درخت از بيخ»


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق