نشست علمی «صلح در اندیشه اسلامی» از سلسله نشست های علمی موسسه فهیم، با ارائه و سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین مرتضی جوادی آملی برگزار گردید.
در این نشست علمی، استاد مرتضی جوادی آملی بیان داشت: مقوله صلح يکي از مقولات فراموش شده اسلامي و اجتماعي است که به همين جهت هم اين موضوع انتخاب شده که صلح در انديشه اسلامي چيست و چه جايگاهي دارد؟ زيرا اين رويدادي که به عنوان صلح هست، هم در سنّت رسالت و نبوت، رسول گرامي اسلام صلحهاي بسيار اساسي و مهمي را در جهان اسلام ايجاد کردند که از جمله آنها جريان صلح حديبيه است که حضرت سبحانه و تعالي قدم به قدم صلح حديبيه راهبري کرده است. صلح حديبيه زمينهاي اجتماعي نداشت. نه در فضاي مشرکين و نه در فضاي مسلمين.
وی بیان داشت: واژه صلح دو استعمال و کاربرد در فضاي انساني و ديني دارد. يکي از اينها يکي از اين موارد در حقيقت تأسيسي است از ناحيه اسلام و ديگري امضائي است. آن صلحي که به عنوان يک امر تأسيسي در جهان اسلام وارد شده يعني دين و وحي و رسالت نبي خاتم آن را براي بشر آورده است، آن صلحي است که زمينههاي اجتماعي مناسبي را ايجاد ميکند و نزاعها و کشمکشها را برطرف ميکند دوستي و صفا را به جامعه برميگرداند و الفت و صميميت را حاکم ميکند و اين صلح يک صلح عام که امروز به لحاظ نظامهاي حقوقي بينالملل از آن به صلح مثبت ياد ميکنند صلحي است که در حقيقت همه انسانها از يکديگر برخوردارند و بهرهمندند و در اين فضا جامعه انساني رشد ميکند تعالي پيدا ميکند و نسبت به يکديگر بهرهوري بيشتري حاصل ميشود. از جنگ و خشونت و قتل و غارت و تعدي و تجاوز خبري نيست و اساساً اين واژه صلح در اين رابطه با دوستي و صفا همراه است. ميگوييم صلح و صفا دارند. صلح و دوستي دارند. اين صلح که اسلام مؤسس آن است و اين صلح را براي جامعه بشري به ارمغان آورده و تأسيس کرده اين صلحي است که از جامعه هر نوع زمينههاي شقاق و نفاق و امثال ذلک را ميخواهد برطرف بکند. حالا هر کسي هر اعتقادي دارد هر باوري دارد ولي ميتوانند انسانها در کنار هم با صلح و صفا زندگي بکنند و از صميميت يکديگر بهره ببرند و توان اجتماعي خودشان را در کنار هم بيافزايند اين صلح بسيار صلح عزيز و ارزشمندي است.
وی اظهار داشت: صلح در استعمال اولينش و در کاربرد اولينش در فضاي اسلام به عنوان يک امر تأسيسي است و اگر ما اين را به جامعه جهاني عرض نکنيم و نگوييم که اسلام در حقيقت آمد تا صلح جهاني ايجاد کند تا بين انسانها روابط حسنه و صلحي ايجاد کند که کنار صلح و دوستي معنا بشود چون يک صلح داريم که کنار دوستي است کنار صفا است ميگوييم صلح و صفا، صلح و دوستي. در صلح و صفا زمينههاي نزاع و قتل و غارت و تعدي و تجاوز هم زمينهها هم برطرف شده است. بلکه همه از همديگر استفاده ميکنند آنگونه که در صدر اسلام مهاجر و انصار داشتيم ما. يا حتي براي اوايل سالهاي اول انقلاب چنين برداشتهايي در جامعه وجود داشت به رغم اختلافاتي که وجود داشت و طوايف و قبايل و اديان و ملل، اما همه و همه در کنار هم در صلح و صفا بوديم.
وی گفت: «يا ايها الذين امنوا»ها در راستاي «يا ايها الناس»ها است «يا ايها الانسان» است و ما بدون احياء «يا ايها الناسها و يا ايها الانسان»ها احيا «يا ايها الذين امنوا» اگر بخواهد کاري بکند يک کار فرقهاي است يک کار جهاني اسلامي نيست. يک کار قرآن به معناي عام کلمه نيست. ما نميتوانيم اين را به عنوان يک جامع ديني تلقي بکنيم.
استاد مرتضی جوادی آملی در بخش دیگری از سخنان خود اظهار داشت: جريان صلح امام مجتبي(عليه السلام) به صلحی بر می گردد که در زمينه اختلاف و نفاق و شقاق است. صلح امام مجتبي آن صلح نوع اول نيست. آنها اول آمدند آن فضا را ايجاد کنند اما نپذيرفتند چه درون چه بيرون. طبعاً قضيه به گونه ديگري اتفاق افتاد و جريان صلح امام مجتبي(عليه السلام) براساس اين است که در زمينه اصطکاک و تنازع و جريانها قدرتهاي موازي بناست که از منافع دفاع بکنند.يک نکتهاي اينجا عرض بشود و آن اين است که در نوع صلح دوم محور مسئله، منافع و مصالح است. به تعبير حوزويان دار تزاحم است نه دار تعارض. در محور دوم، کسي براساس باورها يا عقايد يا براساس ارزشها صلح نميکند. «لکم دينکم و لي دين». صلح نوع دوم صلحي است که در زمينه نزاع و کشمکش و نزع قدرت مطرح ميشود و بناست که منافع دو طرف حفظ بشود همين. چيز ديگري از اين کار نيست و آن کساني که در کرسي صلح قرار ميگيرند مينشينند و بررسي ميکنند تحقيق ميکنند مطالعه ميکنند تا مصالح و منافع يک امت را يک جامعه را يک ملت را در نظر بگيرند و براساس آن منافع جلو بروند نه براساس خواستههاي خودشان و غرضهاي شخصيشان تمايلات نفساني و فکري و نظريشان. ممکن است يک نفر به لحاظ نظري نظرش به اين باشد که نخير آنها باطلاند بحث باطل و حق نيست در صلح نوع دوم بحث حق و باطل نيست بحث خير و شر نيست بحث خوب و بد نيست.
وی در پایان اظهار داشت: جهاد با جنگ فرق ميکند. صلح و جنگ با هم مقابلاند. جهاد يک حکمي از احکام الهي است مثل نماز مثل روزه و امثال ذلک نبايد بگوييم جهاد يعني جنگ. نه! اصلاض به هر جنگي که جهاد گفته نميشود. جهاد يک جايگاهي دارد يک کتاب فقهي دارد. جهاد که جنگ نيست. ما نبايد جنگ را عزت بدانيم و صلح را ذلت. نه جنگ عزت است و نه صلح ذلت. اگر جنگ در جهت منافع نباشد ذلت است. اگر صلح در جهت منافع و مصالح امت نباشد ذلت است. اگر جنگ در جهت منافع نباشد عزت نيست و اگر صلح در جهت منافع باشد عزت است. صلحي که در جهت منافع و مصالح امت اسلامي باشد اين عزت است از يک جنگي که در جهت منافع و مصالح امت اسلام نباشد به مراتب عزيزتر و بالاتر و الهيتر است. کم نبوده پيمانهايي که پيامبر گرامي اسلام بستند.
متن و فیلم کامل سخنرانی به شرح ذیل است
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي محمد و آله الطاهرين».
ماه عزيز و مبارک رمضان به نيمه رسيد و همزماني نيمه ماه مبارک رمضان با سالروز ولادت حضرت ابامحامد امام حسن مجتبي(عليه آلاف التحية و الثناء) نشان از جايگاه هم اين ماه و موقعيت اين ماه و هم اداي وظيفهاي که در مقابل شخصيت بينظير عالم اسلام به جهت انجام يک رويداد فوق العاده مهم و اساسي که به عنوان صلح امام حسن امام مجتبي امام ممتحن(عليه آلاف التحية و الثناء) ياد شده است ما را هم خاضعتر در پيشگاه آن حضرت و هم اينکه شناخت حقيقت امامت و تجلي آن حضرت در اين شأن مهم و اساسي جامعه بشري و ديني يعني صلح زمينه را براي يک گفتگو و يک صحبت در اين جمع گرامي فراهم کرده است.
از مؤسسه گرامي و محترم فهيم و از شخص جناب آقاي قاضيزاده بزرگوار هم به جهت اهتمام به اين امر سپاسگزاريم و تشکر ميکنيم.
مقوله صلح يکي از مقولات فراموش شده اسلامي و اجتماعي است که به همين جهت هم اين موضوع انتخاب شده که صلح در انديشه اسلامي چيست و چه جايگاهي دارد؟ زيرا اين رويدادي که به عنوان صلح هست، هم در سنّت رسالت و نبوت، رسول گرامي اسلام صلحهاي بسيار اساسي و مهمي را در جهان اسلام ايجاد کردند که از جمله آنها جريان صلح حديبيه است که حضرت سبحانه و تعالي قدم به قدم صلح حديبيه راهبري کرده است. صلح حديبيه زمينهاي اجتماعي نداشت. نه در فضاي مشرکين و نه در فضاي مسلمين.
در فضاي مشرکين که آنها کاملاً عداوت و دشمني و خصومتشان را نسبت به اسلام سالهاي متمادي داشتند و نسبت به اينکه شخصي بخواهد پيامبري الهي را به عهده بگيرد و عهدهدار مسائل جامعه بشود در حالي که به لحاظ آنها زمينهاي نداشت.
از سويي ديگر هم جامعه اسلامي قدرتي و تواني را پيدا کرده بود که به هر حال به توان و قدرت خود در سايه حمايتهاي الهي و نبوي غرّه شده بود و به هيچ وجه حاضر نبود که چنين اتفاقي و رويدادي آن هم صلح و هم با مشرکين اتفاق بيافتد و لذا پيامبر گرامي(صلوات الله و سلامه عليه) در آن قضيه بسيار تنها بود. هم از ناحيه خود و خوديها و هم از ناحيه دشمن. شايد زحمتها و رنجهايي که پيامبر از ناحيه خوديها در باب صلح حديبيه تحمل ميکرد، بيش از آن چيزي بود که از ناحيه مشرکين و کفار مکه و قريش اتفاق ميافتاد. اما به هر حال اين اتفاق به عنوان يک رويداد الهي معنا شد و بسيار جاي مهمي را در فرهنگ ديني و الهي و اسلامي گرفت و بعد از جريان صلح حديبيه تازه اسلام مطرح شد و عرضه شد. تا آن زمان يک عدهاي قدرت نظامي پيدا کرده و داراي سلاحهاي جنگي و امثال ذلک، يک عدهاي شورشي مثلاً اينگونه هستند اما بعد از جريان صلح حديبيه تازه جلوههاي اسلامي مطرح ميشود.
بعد از قضيه صلح حديبيه هم که مسئله فتح مکه پيش آمد و آن اتفاقات عظيم و بعد «إذا جاء نصر الله و الفتح و رأيت الناس يدخلون في دين الله افواجا» که فوج فوج به اسلام گرويدند بعد از هفده سال يا بله بيشتر، سيزده در مکه و حدود هفت سال هم در مدينه، بيست سال. بعد از بيست سال «يدخلون في دين الله افواجا». صلح حديبيه کار بسيار عظيمي را انجام داد و راه را براي فتح مکه بدون تنش و بدون تشويشي نه براي جامعه اسلامي و نه براي آن طرف و با عزت و عظمت و جلال و شکوه رسول گرامي اسلام وارد مکه شدند و از آن به بعد اتفاقات بسيار مهمي افتاد. حتي نامههايي که براي سران ايران و رم فرستاده شد بعد از قضيه صلح مکه بود. تا قبل، چنين تواني و چنين فضايي وجود نداشت. بعد از اينکه اين صلح اتفاق افتاد، زمينه براي انتشار اسلام فراهم آمد و اين در حدي شد که توانست پيامبر گرامي اسلام به قيصر رم و کسراي ايران چنين نامههايي را بنويسد و آنها را به اسلام دعوت کند و فرا بخواند و لذا صلح در انديشه اسلامي يک جايگاه بسيار عظيم و ارزشمندي دارد. در اين جلسه در محفل ماه رمضاني ما در اين جمع گرامي راجع به اين مقوله يک مقداري صحبت بکنيم و جايگاه و اهميت را و بعضاً ضرورت اين را در ارتباط با مسائل ديني و اجتماعي خودمان بهتر بشناسيم.
واژه صلح دو استعمال و کاربرد در فضاي انساني و ديني دارد. يکي از اينها يکي از اين موارد در حقيقت تأسيسي است از ناحيه اسلام و ديگري امضائي است. آن صلحي که به عنوان يک امر تأسيسي در جهان اسلام وارد شده يعني دين و وحي و رسالت نبي خاتم آن را براي بشر آورده است، آن صلحي است که زمينههاي اجتماعي مناسبي را ايجاد ميکند و نزاعها و کشمکشها را برطرف ميکند دوستي و صفا را به جامعه برميگرداند و الفت و صميميت را حاکم ميکند و اين صلح يک صلح عام که امروز به لحاظ نظامهاي حقوقي بينالملل از آن به صلح مثبت ياد ميکنند صلحي است که در حقيقت همه انسانها از يکديگر برخوردارند و بهرهمندند و در اين فضا جامعه انساني رشد ميکند تعالي پيدا ميکند و نسبت به يکديگر بهرهوري بيشتري حاصل ميشود. از جنگ و خشونت و قتل و غارت و تعدي و تجاوز خبري نيست و اساساً اين واژه صلح در اين رابطه با دوستي و صفا همراه است. ميگوييم صلح و صفا دارند. صلح و دوستي دارند. اين صلح که اسلام مؤسس آن است و اين صلح را براي جامعه بشري به ارمغان آورده و تأسيس کرده اين صلحي است که از جامعه هر نوع زمينههاي شقاق و نفاق و امثال ذلک را ميخواهد برطرف بکند. حالا هر کسي هر اعتقادي دارد هر باوري دارد ولي ميتوانند انسانها در کنار هم با صلح و صفا زندگي بکنند و از صميميت يکديگر بهره ببرند و توان اجتماعي خودشان را در کنار هم بيافزايند اين صلح بسيار صلح عزيز و ارزشمندي است.
شما حساب بفرماييد چنين فرهنگي در فضايي وارد ميشود که آن فضا فضاي تنش است فضاي جدال است مراء است فضاي نزاع است. فضاي جنگ و خشونت است. قبائل در آن عصر، عصر جاهليت جهلا بر اساس «قد افلح اليوم من استعلي» در حقيقت زندگي ميکردند. هر کسي که قدرت بيشتر ثروت بيشتر و توان بيشتري داشت او بايد غالب باشد او بايد حاکم باشد او بايد ديگران را در تحت سلطه خود بگيرد. اين يک منطق پذيرفته شده بود. چيزي بود که همه براساس اين منطق حتي در بين کشورهايي که خود را مدعي تمدن ميدانستند مثل ايران و رم هم همينطور بود. درست است که اينها به لحاظ فرهنگي تا يک حدي متفاوت بودند از جهان عرب و آن سرزمين ولي بالاخره «غلبت الروم في ادني الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون» بحث غالب شدن و قاهر بودن و شکست خوردن و امثال ذلک بود جنگ بين ايران و رم يک اتفاق يک باره و دوباره که نبود. اين به عنوان يک فرهنگ بود. هر وقت اينها احساس ميکردند که قدرت بيشتري دارند حمله ميکردند آنها را کنار ميزدند. هر وقت آنها احساس قدرت بيشتري کردند اينها را کنار ميزدند. اين يک واقعيت اجتماعي آن روز بود و پذيرفته شده بود.
اين مسئله که فرهنگ استعلاء فرهنگ استکبار فرهنگ استبداد به عنوان يک مقوله بشري و اجتماعي، به عنوان يک امر پذيرفته شده بين جوامع بود و اختصاصي به يک قبيله دو قبيله ديگر يا يک کشور دون کشور ديگري نداشت. اين يک واقعيت اجتماعي بود. اگر خداي عالم در قرآن ميفرمايد: «هو الذي الّف بين قلوبکم» يا «قلوبهم» يا امثال ذلک براي اينکه اين يک اتفاق استثنايي بود. اصلاً چنين چيزي وجود نداشت که اينجور نسبت به يکديگر با الفت و صميميت و با واژه الفت و انس افراد بخواهند کنار هم قرار بگيرند. نمونه بارزش هم که بيش از پنجاه سال يا خيلي حتي بيشتر همين قبيله اوس و خزرج بود و راهنماييهايي که پيامبر گرامي اسلام داشت و بعد از حضورشان در مدينه اين قضايا فروکش کرد و در حقيقت و اگر بعد از اسلام هم شما ميبينيد قبائل به جان هم افتادند بعد از اسلام يعني بعد از رحلت پيغمبر که بحث دوباره قبيله بنيهاشم و بنياميه و بنينضر و اينها مطرح شده براي اين است که اين قبائل نسبت به يکديگر چنين کنش و واکنشي داشتند.
اسلام با دو بال اثباتي و سلبي وارد اين قضيه شد و يک حقيقت ديگري را براي جهان بشري تأسيس کرد و آن حيات مسالمتآميز است. زندگي که جامعه انساني با هر گرايشي با هر عقيدهاي کنار هم باشند و از نزاع و از کشمکش و امثال ذلک دوري کنند. شما ببينيد که خداي عالم در خصوص اينکه جوامع به جان هم نيفتند نزاع نکنند و قدرتهايشان را از بين نبرند و موقعيت اجتماعيشان را از دست ندهند اين آيهاي که در سوره مبارکه «انفال» است که «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» «و اطيعوا الله و رسوله و لا تنازعوا و تفشلوا و تذهب ريحکم فاصبروا ان الله مع الصابرين» شما در آن فرهنگ در آن زمينه اجتماعي در آن جايي که اصل نزاع و درگيري به عنوان يک مؤلفه قدرت اجتماعي مطرح بود اين چه جايگاهي ميتواند داشته باشد در حقيقت؟
اينها کساني بودند که حتي روي اسمهاي فرزندانشان حساس بودند. اسم اسد و نمِر و اينگونه از و ذئب و امثال ذلک براي اين است که اينها در فرهنگ جنگ و ستير بايد با اين اسمها حضور پيدا بکنند. در چنين فضايي که نزاع و کشمکش و قدرت و استيلاي نظامي و امثال ذلک يک بُرد اجتماعي است يک موفقيت است يک فلاح است که «قد افلح اليوم من استعلي» در مقابل بگويند که نه، اين کار را نکنيد اين نزاع خوب نيست اين باعث سست شدن شما ميشود قدرتتان را از دست ميدهيد آن ابهت و جايگاهي انسانيتان از بين ميرود. اين يک چيزي نيست که در فرهنگ آنها اين از حقائق تأسيسي جهان اسلام است. يک زندگي مسالمتآميز.
حتي امروزه اگر احياناً بعضي وقتها از اين شعارها در فضاي حقوق بشري ما ميشنويم اينها هم در حقيقت واکنش يک جريان درون جامعهاي است که نزاع را و قدرت را و استيلا را ذاتاً ميخواهند. سلاحهاي بازدارنده اگر وجود نداشت همان جنگ جهاني اول و دوم، به سوم و چهارم تبديل ميشد. بسياري از اين جريانها بازدارنده براي اين است که آن طبيعتي که بشر براي خود ساخته و اين را به عنوان يک مؤلفه اصلي در حيات انساني و اجتماعياش قرار داده براي اينکه آن بکار نيفتد ديگر بس است و بيش از پنجاه ميليون، هفتاد ميليون، در اين جنگها انسانها کشته ميشوند قتل و غارت و تعدي و تجاوز اسارت زنان و فرزندان و اين مسائلي که الآن نمونهاش را در جريان فلسطين و غزه ميبينيم اين به عنوان يک امر عادي است و چيزي بود که در حقيقت اينها در نظام اجتماعي خودشان اين را پذيرفته بودند.
ما روي اين يک مقدار تکيه کنيم يک مقدار راجع به اين صحبت بکنيم و در فضاي ديني خودمان اينگونه از مسائل را مرور کنيم ببينيم آيا تا چه حدي براي ما اين مسائل معنا دارد؟ و در باورهاي ما و اعتقادات ما اين معناي زندگي مسالمتآميز به عنوان يک حرکت عظيم الهي تأسيسي در جامعه اسلامي ما چقدر معنا ندارد؟
خطابهاي قرآني نشانگر موقعيت اين کتاب عزيز است. ما راجع به مسئله انسانها و يا تعبير ناس ميبينيم که قرآن تمام خطابهاي عمدهاش را با «يا ايها الناس» آغاز کرده است. «يا ايها الناس انا جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عند الله اتقاکم». اينگونه از خطابها «يا ايها الناس» را ما به عنوان خطابهاي اوّلي و اصلي اسلام بايد جدي بگيريم. نه، من همينجا يک نکتهاي را عرض کنم و آن اين است که ما در اين چهل سال يا بيش از چهل سال حکومت، اين مسئله را که «يا ايها الناس» که خطاب اوّلي قرآن مجيد است را چقدر ما به آن باور کرديم؟ آيا شده از تريبون نظام اسلامي خطاب «يا ايها الناس» که خطاب اوّلي اسلام است در عرصه جهاني طنينانداز شده باشد؟
«يا ايها الناس»ها زمينههاي انساني را دارد جستجو ميکند اگر حتي براي مؤمنين «يا الذين امنوا»ها از کجا در ميآيد؟ از دل «يا ايها الناس»ها در ميآيد. اگر کساني به خطاب «يا ايها الناس»ها اعتنا کردند و اهتمام ورزيدند و خطابهاي «يا ايها الناس» را مورد توجه قرار دادند، از دل آنها عدهاي به عنوان «يا ايها الذين امنوا» در ميآيد و الا «يا ايها الذين امنوا» کجا بوده؟ ايمان به چه؟ اگر کسي خطاب «يا ايها الناس انّا جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عند الله اتقاکم» پيدا شد و به اين خطاب عام قرآني توجه شد و مورد باور شد از بين باورمندان به اين خطاب «يا ايها الناس»، «يا ايها الذين امنوا» در ميآيد و خطاي «يا ايها الذين امنوا کتب عليکم الصيام کما کتب الذين من قبلکم» معنا پيدا ميکند والا اينها از کجا آمدند؟ «يا ايها الذين امنوا» که خطاب اوّلي قرآن نيست.
خطاب اولي قرآن و خطاب الهي عبارت است «يا ايها الانسان». «يا ايها الانسان انک کادح الي ربک کدحا فملاقيه». حتي خطابهاي بعدي هم که در حقيقت با اهل کتاب هست «يا اهل الکتاب» و امثال ذلک اينها هم خطابهايي است که قرآن براي ساخت يک جامعه انساني و يک جامعه توحيدي دارد تلاش ميکند. اينکه خداي سبحان در قرآن دارد ميگويد: «تعالوا الي کلمة سواء بيننا و بينکم» به چه کسي دارد ميگويد؟ اين خطاب، خطاب به جامعه انساني است و ميفرماييد بياييم حالا اگر ما گرايشهاي مختلف اعتقادي داريم اما روي مسلّمات باهم بايستيم روي آن مواردي که باهم توافق داريم مسالمت داشته باشيم. ما بنا نداريم که باهم بجنگيم بنا نداريم که جنگ را و حرب را به عنوان يک راهکار اصلي و اساسي در حيات اجتماعي خودمان راه بدهيم.
در اين رابطه آيات الهي فراوان است، من به برخيها فقط يک اشارهاي کنم؛ در سوره مبارکه «انعام»: «قل تعالوا اتلوا ما حرّم ربکم عليکم أن لا تشرکوا به شيئا و بالوالدين احسانا لا تقتلوا اولادکم من املاق، نحن نرزقکم و اياکم، و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و با بطن، و لا تقتلوا النفس التي حرم الله الا بالحق، ذلکم وصاکم به لعلکم تعقلون» يکي از جهاتي که در جهت ارتقاء و رشد و تعالي عقل انساني است همين حرکتهاي اجتماعي است. همين صلح است همين مصالحه اجتماعي است که پايه و اساس زندگي انساني را بناست درست بکند. ما در فضاي جنگ و جدال و خونريزي و قتل و غارت که نميتوانيم ارزشهاي انسان را حاکم بکنيم. ارزشها زماني قابل طرح هستند که زمينههاي اجتماعي را ما اول اصلاح بکنيم. اصطلاحاً که ميگويند صلح مثبت يعني صلحي که اصلاً زمينههاي مخالفت اختلاف تنازع و خشونت و افراط داخلش نباشد. ما اول به چنين جامعهاي بايد بباليم و اسلام براي چنين جامعهاي آمده است اينکه احياناً مسئله الفت مطرح ميشود و خداي عالم از باب «هو الذي الّف بين قلوبهم» وارد صحنه ميشود براي اينکه انسانها را ميخواهد در اين فضاي الفت و انس صلح و صفا صلح و دوستي بپروراند وگرنه اگر جا براي استکبار يا استعمار و همچنين استبداد بخواهد باشد هرگز ما نميتوانيم زمينه صلح را و دوستي را و صفا را بيابيم نه در آن جايي که استکبار هيمنه دارد جا براي صلح و صفا و دوستي است نه در آنجايي که استبداد حاکميت خودش را ميخواهد إعمال بکند در هيچ کدام از اين موارد، ما صلح و صفا و دوستي و صميميت نميبينيم.
لذا انديشه اوّلي و آورده اوّلي اسلام براي حيات اجتماعي، اين نوع از صلحي است که زمينه هر نوع اختلاف و شقاق و نفاق را بردارد علي رغم همه جهات اعتقادي. در زمان پيغمبر اسلام با همه قدرت و صلابت و امثال ذلک، ما چند تا مسيحي مسلمان شدند چند تا يهودي مسلمان شدند؟ نه! اما اسلام بايد حرفش را بزند. ارتباطش را برقرار بکند. دعوتش را بايد داشته باشد. اما اينکه انتظار اين معنا باشد اين نيست. آن پيغمبر آن قرآن، آن وحي به آن عظمت، آن حمايتهاي مستقيم الهي، در ارتباط با پيغمبر کنار گوش يهوديها و نصرانيها به مباهله کشيده شدند اما نپذيرفتند. به جزيه و امثال ذلک تن در دادند اما نپذيرفتند. اين چيزي نيست که ما بخواهيم در جامعه انتظار داشته باشيم که مثلاً يک نفري! ما وظيفه دعوت داريم وظيفه خواستن و صميميت اينگونه از امور را داريم اما اينکه انتظار اين را داشته باشيم که همه مثلاً به جهت حق بودن به جهت صدق بودن به جهت اينکه ترديدي در سخن الهي نيست اينها بپذيرند نيست. اين يک انتظار بيجايي است.
اما يک چيز را بايد ما بپذيريم و آن اين است که اين آورده اسلام است اين ارمغان اسلامي است اين امر تأسيسي اسلام است که زندگي مسالمتآميزي که در آن زندگي صلح و صفا باشد و خشونت و افراط و تعدي و تجاوز و قتل از جامعه بَرکَنده بشود اين يک گفتمان اصلي اسلام در ابتدا است. ما الآن اين «يا ايها الذين امنوا»ها را زياد ميگيريم اما يک تريبون براي «يا ايها الناس»هاي جهاني اسلام قرار نداديم و انتظار نبايد داشته باشيم که اين «يا ايها الذين امنوا»هاي ما بگيرد. چرا؟ چون «يا ايها الذين امنوا»ها جريان فرقهگرايي را در جوامع انساني دارد نشان ميدهد. شما اگر «يا ايها الناس»ها را «يا ايها الانسان»ها را به عنوان نداي اصلي اسلام طنينانداز کنيد در جوامع نشان بدهيد به ملتها به دولتها که خطاب اصلي اسلام و قرآن اين است، اين صلح را اين دوستي را در حقيقت قرآن آورده در کنارش «يا ايها الذين امنوا»ها و ارزشهاي خاص ديني را ميخواهيد احيا بکنيد، بله از شما ميپذيرند.
ولي تمام تلاشتان در ارتباط با برخي از احکام فرقهاي اسلام باشد انتظار نداشته باشيد در عرصه جهاني کسي از شما بخرد. اينها را ميگويند يک فرقهاي هستند بنام شيعه، يک حرکتي دارند انجام ميدهند آيا واقعاً اين است؟ اسلام و قرآن ما واقعاً اين است؟ آن آموزههاي بلندي که در جهت وحدت امت انساني و اسلامي قرآن آورده، اين همه خطاباتي که در جهت به اصطلاح صلح و صفا و دوستي و رفع خشونت و افراط و امثال ذلک هست را آيا ما توانستيم در عرصه جهاني به عنوان نداي اولين اسلام که زندگي و حيات مسالمتآميز است تبليغ کنيم؟ در اين آيهاي که خدمت شما الآن قرائت ميکنم ميفرمايد که اي پيغمبر من، شما اين مطلب را به اينها اطلاع بدهيد اينها را به فضاي اسلامي فرا بخوانيد و اگر حتي اينها نپذيرفتند همه جامعه اسلامي به آنها بگويند که شما شاهد باشيد ما مسلمان هستيم ما سلم داريم ما آمديم تا با مسالمت زندگي کنيم. در سوره مبارکه «آل عمران» آيه 64 ميفرمايد که «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» «قل يا اهل الکتاب تعالوا الي کلمة سواء بيننا و بينکم ان لا نعبد الا الله و لا نشرک به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله» بعد ميگويد: «فإن تولوا» اگر اينها توجه نکردند روي برگرداندند شما به آنها بگوييد «فقولوا اشهدوا بانا مسلمون» ما آمديم براي سلم. ما آمديم براي دوستي. ما آمديم تا رابطه مسالمتآميز ايجاد کنيم و در سايه اين رابطه انسانيت را رشد بدهيم. ما براي نزاع نيامديم. ما نيامديم خودمان را ارباب شما قرار بدهيم يا کسي ديگر را ارباب خودمان بگيريم. «و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله» ما فقط و فقط يک خدا داريم که او رب ماست و لاغير و احدي در پيغمبر نيامد تا رب شما بشود ارباب بشود. نه ارباب شماست نه ارباب شماست، اين بنده خداست.
«و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فإن تولوا» ملاحظه بفرماييد اگر اينها نپذيرفتند «فقولوا» به آنها بگوييد يعني شما مسلمانها به آنها بگوييد شاهد باشيد که ما براي صلح آمديم ما براي سِلم و دوستي آمديم «فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون». اين فرهنگ اوّلي وحي ماست قرآن ماست کتاب ماست اين سنت اسلامي ماست.
بنده اينجا براساس مطالعهاي که داشتم کاملاً به اين مطلب رسيدم که اگر «يا ايها الذين امنوا»ها در راستاي «يا ايها الانسان» و «يا ايها الناس» نباشد هيچ ارزشي ندارد. يک جريان فرقهاي است ارزش آن ممکن است يک نفر يک کار ارزشي ديني، ولي بخواهد يک جامعه انساني و اسلامي را براساس آموزههاي وحياني درست بکند حتماً اين خيال باطل است. اين يک گمان ناصواب و پندار نادرست است. اين چيزي که الآن به عنوان امر اوّلين آمده و به عنوان مسئله زندگي مسالمتآميز دارد نقشآفريني ميکند اين آن خواسته اوّلي اسلام است. اين يک حکم تأسيسي است. چرا عرض ميکنيم تأسيسي است؟ براي اينکه شما فضاي اجتماعي را در گذشته و حال ببينيد. الآن اگر نبود مسائل جرائم جهان بشري و مسئله سلاحهاي بازدارند و امثال ذلک، چنين مسئلهاي که احياناً جوامع بخواهد کنار هم قرار بگيرند از محالات است. اين چيزي است که طبع بشر اين را ميخواهد. بشر از اين قضيه هيچ وقت فارغ نيست خداي عالم به عصاره هستي قسم ياد ميکند که انسانها اين هستند «و العصر انّ الانسان لفي خسر» انسانها براي گرفتن منافع و مقامات و امثال ذلک سر از پا نميشناسند همه را قرباني ميکنند فدا ميکنند و ما در کشور خودمان که به اصطلاح دارم با آموزههاي ديني زندگي ميکنيم ميبينيم که چطوري داريم زندگي ميکنيم؟
اگر رويمان ميشد جور ديگري زندگي ميکرديم. جور ديگري جان همديگر را در معرض آسيب قرار ميداديم اين است. تازه ما همهمان شيعه هستيم و همهمان از ولايت برخورداريم و همهمان اين هستيم.
پس صلح در استعمال اولينش و در کاربرد اولينش در فضاي اسلام به عنوان يک امر تأسيسي است و اگر ما اين را به جامعه جهاني عرض نکنيم و نگوييم که اسلام در حقيقت آمد تا صلح جهاني ايجاد کند تا بين انسانها روابط حسنه و صلحي ايجاد کند که کنار صلح و دوستي معنا بشود چون يک صلح داريم که کنار دوستي است کنار صفا است ميگوييم صلح و صفا، صلح و دوستي. در صلح و صفا زمينههاي نزاع و قتل و غارت و تعدي و تجاوز هم زمينهها هم برطرف شده است. بلکه همه از همديگر استفاده ميکنند آنگونه که در صدر اسلام مهاجر و انصار داشتيم ما. يا حتي براي اوايل سالهاي اول انقلاب چنين برداشتهايي در جامعه وجود داشت به رغم اختلافاتي که وجود داشت و طوايف و قبايل و اديان و ملل، اما همه و همه در کنار هم در صلح و صفا بوديم.
اين مسئله را بايد ما روي آن کار کنيم و حوزههاي علميه دانشگاهها مراکز علمي و بدانند که اين از مسائل تأسيسي جهان اسلامي است و در زمينهاي اينها آمده که بشر از اين فرهنگ تهي بود. در فرهنگي که آن عصر زندگي ميکرد ولو عرض کرديم که کشورهاي به ظاهر متمدن ايران و روم و اين جنگها و نزاعها همواره وجود داشت و اگر احياناً مثلاً يک مدتي جنگ نميکردند، نه يعني صلح و صفا داشتند! اين نوع دوم صلح است که بايد توضيح داده بشود. همواره در شقاق بودند همواره در نفاق بودند و موفقيتي احساس نميکردند يا نيرو يا صلاح يا توان يا ثروت يا حمايت و امثال ذلک وجود نداشت و اگر وجود داشت تمام ميشد. همين قدرتي که رهبر نانجيب عراق اين به محض اينکه به قدرت رسيد يان پيمان را پاره کرد! و يا ديگران.
بله، بشر اين است. بشر را رها بکني اين است که با قضيه فرهنگ صلح مسالمتآميز جور در نميآيد. اين را فقط وحي ميآورد و آياتي که در اين زمينه است که در حقيقت براي اينکه بشر بخواهد زندگي خودش را براساس اين معنا پايهريزي بکند «الي ما شاءالله» است همه خطاباتي که با زمينههاي «يا ايها الناس» و «يا ايها الانسان» است مگر اينها قرآني نيست؟ مگر فقط «يا ايها الذين کتب عليکم الصيام» و يا مثلاً «اقم الصلاة» و امثال ذلک اينها قرآن است؟ اينها مال يک فرقهاي است که آنها را پذيرفتند. اگر آنها نپذيرفتند اين خطاب «يا ايها الذين امنوا» هوا است. هدر است. چرا؟ چون «يا ايها الذين امنوا» يعني چه؟ اي کساني که ايمان آورديد! به چه چيزي ايمان آورديد؟ به همان ارزشهايي که خداي عالم براي شما معرفي کرد. همان مسائلي که خدا به عنوان حکمت نظري يا حکمت عملي در اختيار شما قرار داد و براي شما اينها، اگر باور کرديد ميشويد «يا ايها الذين امنوا».
بنابراين «يا ايها الذين امنوا»ها در راستاي «يا ايها الناس»ها است «يا ايها الانسان» است و ما بدون احياء «يا ايها الناسها و يا ايها الانسان»ها احيا «يا ايها الذين امنوا» اگر بخواهد کاري بکند يک کار فرقهاي است يک کار جهاني اسلامي نيست. يک کار قرآن به معناي عام کلمه نيست. ما نميتوانيم اين را به عنوان يک جامع ديني تلقي بکنيم.
اين يک بخشي از عرايض بنده که مربوط به صلح به معناي اول است. صلحي که در آن تمامي حتي زمينههاي اختلاف و نزاع و نفاق و شقاق برداشته ميشود. بناست انسانها در کنار هم براساس آموزههاي الهي زندگي بکنند. حتي براساس «قل تعالوا الي کلمة سواء بيننا و بينکم» زندگي بکنند. اينها از اموري است که به عنوان امر ديني مطرح شده و حيثيت تأسيسي آن جايش را در جهت اينکه در فضاي انساني بخواهد حاکميت خودش را قرار بدهد اين از يک اهميت والايي برخوردار است.
مسئله استکبار حالا چه در قالب استعمار بخواهد کار بکند چه در قالب استثمار بخواهد کار کند چه در غالب استبعاد بخواهد کار بکند. تا زماني که استکبار وجود دارد تا زماني که استبداد وجود دارد ما از صلح و صفا و دوستي برخوردار نيستيم چرا؟ چون آن کساني که در جايگاه استکبار هستند يا استبداد هستند منافعي براي خودشان در نظر ميگيرند که در فضاي آنگونه از منافع مسئله صلح و صفا مطرح نيست. صميميت و دوستي مطرح نيست چرا؟ چون استبداد زمينه نفاق ميآورد. استکبار زمينه شقاق ايجاد ميکند و جامعهاي که به شقاق و نفاق مبتلا هست نميتواند صلح و صفا را و زندگي مسالمتآميز را داشته باشد. ترديدي در اين قصه نيست.
بنابراين خداي عالم ميفرمايد که «و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله» احدي نبايد ادعاي بزرگتري و برتري و مثالاً اين حرفها در فرهنگ انساني اسلامي جايي ندارد.
اين يک بخشي از سخن. يک فرازي از جريان صلح که بايد جامعه علمي ما حوزويان و دانشگاهيان بپردازند و اين حيث تأسيسي را به عنوان آورده و ارمغان دين و اسلام و وحي قرآني براي جامعه جهاني تعريف بکنند. اين يک واقعيتي است. الآن براساس شعارهايي که دارند ميدهند يکي از شعارهاي حقوق بشري همين مسئله زندگي مسالمتآميز است. صلح مثبت است در حقيقت. در حالي که در فضاي جهاني امروز که سلاحهاي اتمي به همديگر دارد نشان داده ميشود و هر کسي دارد غرّه براساس اين سلاحهاي هستهاي و اتمي و ذراتخانههاي آن چناني دارند چنگ و دندان نشان ميدهند ما جريان صلح مسالمتآميز نداريم. اين يک شعاري بيش نيست قدرتها ذاتاً خواستهشان همين است که استعلا داشته باشد «قد افلح اليوم من استعلي» همواره به عنوان يک فرهنگ طبيعي بشر پذيرفته شده است.
اما در بخش دوم و کاربرد ديگري که براي صلح هست. جريان صلح امام مجتبي(عليه السلام) به اين نوع دوم برميگردد يعني صلحي که در زمينه اختلاف و نفاق و شقاق است. صلح امام مجتبي آن صلح نوع اول نيست. آنها اول آمدند آن فضا را ايجاد کنند اما نپذيرفتند چه درون چه بيرون. طبعاً قضيه به گونه ديگري اتفاق افتاد و جريان صلح امام مجتبي(عليه السلام) براساس اين است که در زمينه اصطکاک و تنازع و جريانها قدرتهاي موازي بناست که از منافع دفاع بکنند.
يک نکتهاي اينجا عرض بشود و آن اين است که در نوع صلح دوم محور مسئله، منافع و مصالح است. به تعبير حوزويان دار تزاحم است نه دار تعارض. در محور دوم، کسي براساس باورها يا عقايد يا براساس ارزشها صلح نميکند. «لکم دينکم و لي دين». صلح نوع دوم صلحي است که در زمينه نزاع و کشمکش و نزع قدرت مطرح ميشود و بناست که منافع دو طرف حفظ بشود همين. چيز ديگري از اين کار نيست و آن کساني که در کرسي صلح قرار ميگيرند مينشينند و بررسي ميکنند تحقيق ميکنند مطالعه ميکنند تا مصالح و منافع يک امت را يک جامعه را يک ملت را در نظر بگيرند و براساس آن منافع جلو بروند نه براساس خواستههاي خودشان و غرضهاي شخصيشان تمايلات نفساني و فکري و نظريشان. ممکن است يک نفر به لحاظ نظري نظرش به اين باشد که نخير آنها باطلاند بحث باطل و حق نيست در صلح نوع دوم بحث حق و باطل نيست بحث خير و شر نيست بحث خوب و بد نيست.
نه، امام مجتبي(عليه السلام) خير مطلق است و جريان معاويه شرّ مطلق است. و لکن وقتي منافع امت اسلامي مطرح است ديگر بحث اين نيست که با شر ما مگر ميتوانيم. در بحث صلح نوع دوم که صلح در زمينه نزاع و کشمکش هست عرض کرديم کار خيلي سخت است از دو طرف سخت است. هم از طرف خوديها و هم از طرف ناخوديها. چه کساني حتي پيامبر مکرم اسلام را که دارد لحظه به لحظه از راه وحي تأييد ميشود و خطابها سوره مبارکه «فتح» دارد قدم به قدم صلح حديبيه را جلو ميبرد اما يک عدهاي در مقابل پيغمبر موضع ميگيرند و حرف پيغمبر را کنار ميزنند و در مقابل پيغمبر نافرماني و تمرد ميکنند.
شما قصه صلح حديبيه را ملاحظه بفرماييد که حضرت را به اشک وادار کردند. حضرت وارد خيمه شد با گريه وارد خيمه شد. از دست همينها. همين کساني که که به عنوان مهاجر و انصار در رکاب پيغمبر بودند. همان کساني که به امام مجتبي(عليه السلام) ناجوانمردانه خطاب ميکردند «يا مضل المؤمنين»، همينها در مقابل پيغمبر آمدند و ايستادند و در جريان صلح حديبيه مانعتراشي ميکردند و حضرت را متّهم ميکردند. اين پيغمبري که دارد مستقيماً وحي را ميگيرد و وحي دارد قدم به قدم جلو ميآيد در مقابل اين پيغمبر اينها اينجوري موضع ميگرفتند. به خودشان غرّه شده بودند ما ميتوانيم، ما چرا با اينها صلح کنيم؟ مگر تو نميداني اين مشرکين قريش چکار کردند با ما؟ مگر تو نميداني؟ اينها اين حرفها را ميزدند.
لذا صلح به مراتب از يک جهاتي سختتر است. دشوارتر است. جريان اين صلح از يک آزادهاي که از يک شجاعمردي که مردانگي و شجاعتش از ميدان جنگ فرازمندتر شده و الا براي امام مجتبي(عليه السلام) جنگ که کاري نداشت. آن در جنگ صفين اينجور به قلب دشمن زد که علي بن ابيطالب(عليه السلام) خواست و گفت اين را نگه داريد حضرت که از خودش هراسي نداشت اينجا زمينههاي اجتماعي تضاد و اصطکاک و منافع وجود دارد و اين انسان زعيمي که بناست يک کاري بکند مهم آن است که بتواند مصالح را تشخيص بدهد، يک؛ و منافع امت اسلامي را تشخيص بدهد و به جهت تقويت منافع اسلام و جامعه اسلامي پا روي نفس خودش بگذارد و مثل امام(رضوان الله عليه) بگويد که من اين جام زهر را سر کشيدم. براي امام که مبارزه يک کار اوّلي بود. اما پذيرش اين جريان صلح براي يک رهبر آزادهاي که مصالح را منافع را جهات عمده اسلام را متوجه باشد و شجاعانه پا بر روي نفس بگذارد و بتواند چنين حرکتي را انجام بدهد او شجاع است حقيقتاً و امام مجتبي(عليه السلام) چنين کاري را انجام داد. او آمد در يک فرازي قرار گرفت که هر دو خطر را پذيرفت. هم خطر جريان معاويه و امثال آن را چون معاويه که از قتل و غارت و تعدي و حتي ظلم و آزار و اذيت امام حسن(عليه السلام) که دست برنميدارد. از اين طرف هم خوديها اينجور حمله ميکنند و حضرت را اينجور آسيب ميزنند و امثال ذلک.
بنابراين اين جريان هم به عنوان يکي از مؤلفههاي اصلي که در جهان اسلام طرح شده است که صلح را دارد، يک؛ و صلح نوع دوم. در اين صلح محور مصالحه نه عقايد و باورهاست نه ارزشها. فقط روي منافع است. دار، دار تعارض نيست. دار، دار تزاحم است. دار تزاحم، دار منافع است. تا آنجا که قابليت اين معنا وجود دارد که بتواند از منافع و مصالح امت اسلامي و جامعه اسلامي دفاع بکند محور صلح را جلو ميبرد. شما بندهاي پنج ششگانه صلح امام مجتبي(عليه اسلام) را ملاحظه بفرماييد. آن جايي که بحث باور هست ميگويد که بعد از معاويه کسي راجع به بعد از معاويه تصميم نگيرد. امت اسلامي تصميم ميگيرد. اما جامعه اسلامي شيعيان علي بن ابيطالب، حسن و حسيني که به عنوان رهبران جامعه هستند اينها بايد در امان باشند. نبايد اين جريان خبيث اموي در مقابل وضعيت امام علي(عليه السلام) و سربازان ايشان و علاقمندان ايشان بخواهد چنين انجام بدهد. البته آن کار ديگر انجام داد معاويه هم آمد در کوفه و چنين سخني گفت. اما سخن اين است که محور صلح بايد مشخص باشد.
آنچه را که ما در اسلام داريم چه صلح به معناي اول که عرض کرديم تأسيسي است چه صلح به معناي دوم که امضائي است اما هر جا که امضاي شارع هست يک آموزههايي نکاتي دقايقي دارد رعايت ميشود تا صلح انساني را با جلوههاي صلح الهي همراه بکند و اين کار را هم پيامبر گرامي اسلام انجام داد حتي ببينيد آنجايي که حضرت پيامبر گرامي در صلح حديبيه نوشت «بسم الله الرحمن الرحيم» آنها آمدند گفتند نه، ما «بسم الله الرحمن الرحيم» نميشناسيم ما «بسمک اللهم» ميشناسيم پيغمبر فرمود عيب ندارد «بسمک اللهم» باشد. پيغمبر با آن قدرت که ميتوانست آن حمله را داشته باشد اما بحث وقتي بحث منافع امت اسلامي است تا آن جايي که عقايد و باورهاي آسيبي نرسد، يک؛ تا آن جايي که به ارزشها و هنجارهاي باورها و عقايد و فرهنگي آسيبي نرسد، دو؛ اين قضيه بايد مورد توجه باشد.
بنابراين ما متأسفانه بايد عرض کنيم که نسبت به جريان صلح در حقيقت خيلي پيادهايم. اولاً جهاد با جنگ فرق ميکند. صلح و جنگ با هم مقابلاند. جهاد يک حکمي از احکام الهي است مثل نماز مثل روزه و امثال ذلک نبايد بگوييم جهاد يعني جنگ. نه! اصلاض به هر جنگي که جهاد گفته نميشود. جهاد يک جايگاهي دارد يک کتاب فقهي دارد. جهاد که جنگ نيست. ما نبايد جنگ را عزت بدانيم و صلح را ذلت. نه جنگ عزت است و نه صلح ذلت. اگر جنگ در جهت منافع نباشد ذلت است. اگر صلح در جهت منافع و مصالح امت نباشد ذلت است. اگر جنگ در جهت منافع نباشد عزت نيست و اگر صلح در جهت منافع باشد عزت است. صلحي که در جهت منافع و مصالح امت اسلامي باشد اين عزت است از يک جنگي که در جهت منافع و مصالح امت اسلام نباشد به مراتب عزيزتر و بالاتر و الهيتر است. کم نبوده پيمانهايي که پيامبر گرامي اسلام بستند.
بله، عذرخواهي ميکنم! به هر حال اينگونه از مسائل در اينگونه از نشستها و در اينگونه از محافل در ماه مبارک رمضان در جمع دوستان و فضلاء و محققين و اينگونه از مؤسسات ميتواند إنشاءالله راهنمايي باشد براي اينکه ما بتوانيم بهتر به جهات اسلاميمان آگاه و واقف بشويم.
از همه شما مجدداً تشکر ميکنم از حضور برادران بزرگواري که در مؤسسه فهيم گرد هم آمديم و يک شب قرآني شبي که متعلق به عترت طاهره و امام مجتبي(عليه افضل صلوات المصلين) است در پيرامون يکي از آموزههاي الهي صحبت کرديم و اميدواريم که إنشاءالله اينگونه از بحثها بتواند راه خودش را پيدا کند و گفتگوها و نقدها و نظرات براي اهميت اينگونه از بحثها هم إنشاءالله مؤثر واقع بشود.
مجدداً تشکر ميکنم از مؤسسه محترم فهيم، از شخص استاد جناب آقاي قاضيزاده و حضور همه اساتيد را در اين جمع گرامي ميدارم و مغتنم ميدانم و تشکر ميکنم.
«و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»