نشست علمی بایدها و نبایدهای تحصیل در علوم عقلی اسلامی با تأکید بر جایگاه برتر حکمت متعالیه، با سخنرانی استاد مرتضی جوادی آملی روز یکشنبه 10 تیرماه به همت موسسه پژوهشی امام علی علیه السلام برگزار گردید.
استاد مرتضی جوادی آملی در این نشست به مولفه ها و علل و عوامل حکمت متعالیه پرداخت و بیان داشت: اولین و مهمترین مؤلفه بیرونی که تشکیل دهنده حکمت متعالیه هست منابع معرفتی این حکمت است که شامل منابع وحیانی قرآن و سنت و روش های کلامی است، و از دیگر مولفه ها و امتیازات حکمت متعالیه می توان به استفاده روش عقلی، انسجام بخشی و وحدت و مسئله جامعیت اشاره نمود.
بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين حسبنا الله و نعم الوکيل، نعم المولي و نعم النصير. ثم الصلاة و السلام علي خير خلقه محمد المصطفي صلي الله عليه و آله و سلم و آله الطيبين الطّاهرين المعصومين سيما بقيت الله في الأرضين روحي و أرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء.
عرض سلام و احترام دارم خدمت بينندگان و همچنين برادراني که در جلسه حضور دارند عرض خير مقدم داريم خدمت استاد بزرگوار حضرت حجت الاسلام و المسلمين حاج آقاي جوادي آملي و عرض قبولي طاعات داريم، چون استاد مکه تشريف داشتند و اخيراً هم تشريف آوردند عرض قبولي طاعات داريم إنشاءالله که حجّشان مقبول باشد و سعيشان مشکور باشد.
جلسهاي که برگزار شده در راستاي فعاليتها و نهادهاي فلسفه است چرا ما بايد فلسفه بخوانيم. در جلسه قبلي و در نشستهاي قبلي به اينجا رسيديم که ما بايد حکمت را از کجا شروع بکنيم و به کجا ختم بکنيم؟ بنا شد که از بداية الحکمة شروع بکنيم و اصلاً چرا فلسفه را بخوانيم و از کجا شروع کنيم؟ از بداية الحکمة فرمودند شروع ميکنيم، نهايه ميخوانيم، اشارات ميخوانيم، اشراق ميخوانيم، بعد نهايتاً رسيديم به اسفار. ما بايد اگر کسي بخواهد در زمينه عقلي حرفي براي گفتن داشته باشد و مبناي فلسفي داشته باشد بايد حتماً با حکمت متعاليه سر و کار داشته باشد، بايد با اسفار مأنوس باشد.
امروز سؤال ما از محضر استاد بزرگوار در اين زمينه است که ما چرا بايد حکمت متعاليه بخوانيم؟ وجوه اختصاصي و وجوه آن روشن حکمت متعاليه نسبت به ساير حکمتها چيست؟ چرا ما بايد حکمت متعاليه بخوانيم؟ چرا اشراق نخوانيم؟ چرا مشاء نخوانيم؟ آن وجوه اختصاصي و تميز برتري حکمت متعاليه نسبت به ساير حکمتها چيست؟
٭٭٭
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمدلله رب العالمين و صلّي الله علي محمد و آله الطاهرين و علي الأصفياء من عترته لا سيما خاتم الأوصياء حجت ابن الحسن العسکري روحي و ارواح العالمين له الفداء بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء إلي الله».
حضور دوستان و علاقمندان به حکمت و معارف اسلامي چه عزيزاني که در جلسه حاضرند و چه کساني که در فضاي مجازي باهمديگر هستيم هم خدمتشان سلام عرض ميکنم و آرزوي توفيق و هم اينکه اينکه جناب آقاي صحرايي اشاره فرمودند ما توفيق داشتيم در اين ايام حج در سفر زيارتي بيت الله و حج الهي هم زائر بوديم هم دعاگو بوديم هم نائب الزياره بوديم قبر مطهر رسول مکرم اسلام و ائمه بقيع(سلام الله عليهم اجمعين) هم بيت الله را إنشاءالله که خدا نصيب و بهره همه علاقمندان بفرمايد.
بحثي که به عنوان نشست دوم بنده در خدمت اين مؤسسه محترم و اين جمع گرامي هستم با رويکردي که جناب آقاي صحرايي اشاره کردند تحت عنوان قوّت و غناي حکمت متعاليه است. بحث در ارتباط با اصل حکمت و وجوه اهميتي که براي اصل حکمت است بسيار مطرح بوده و هست و بايد هم بدان پرداخت. ولي امروزه حکمت متعاليه تمام ميادين معرفتي را فتح کرده و هر علمي خود را اکنون وابسته به حکمت متعاليه ميداند و بدون حکمت متعاليه آن علم خصوصاً علوم الهياتي علوم هستيشناسي جهانبيني چه در رويکرد کلامي باشد چه فلسفي باشد چه عرفاني باشد چه تحصيلي باشد بدون حکمت متعاليه جايگاهي نخواهد داشت و ندارد لازم است که قوّت و غناي حکمت متعاليه را ما بيشتر به آن توجه کنيم و اهميت بيشتري به او و در خصوص بايدها و نبايدهاي اين رشته بيشتر باهم صحبت کنيم.
مقدمتاً يک نکتهاي را عرض بکنم و بعد وارد بحث بشويم. همانطوري که حقائق را به سه دسته تقسيم ميکنند يک دسته امور حقهاند يک دسته هم امور باطلهاند و يک دسته هم حقنما هستند باطلي هستند که حقنما علوم هم بر سه دسته تقسيم ميشود از اين جهت، چون علوم فلسفهشان کشف واقع است دارند واقعنمايي ميکنند حقيقت را ميخواهند نشان بدهند. علوم از اين نظر که کشف واقع ميکنند هم داراي سه دستهاند. يک سلسله علومي هستند که دارند واقع را نشان ميدهند حالا واقع يا يک امر طبعيي است جسماني است يا يک امر غير جسماني است. آنچه که به عنوان جواهر و اعراض در حکمت معرفي ميشود اينها يک سلسله امور حقيقياند بعضي جوهرند و بعضي عرضاند و علوم از اين حقائق پردهبرداري ميکنند کشف ميکنند. اينها را علوم حقيقي ميدانند علومي که موضوعاتشان حقيقي است در خارج هستند و علوم عهدهدار تبيين آنها، واقع آنها و احکام آنها، موقعيت آنها، امتيازاتي که براي آنها وجود دارد و امثال ذلک.
يک دسته از علوم هستند که علوم باطلاند امور باطله را دارند باز ميکنند و نشان ميدهند علومي مثل همين سحر و جادو و شعبده، علوم باطلاند چون حقيقتي که براي اينها نيست و در حقيقت اينها اين علوم سرّ اينکه در نگرشهاي ديني اين علوم به علوم ظاهر محسوب ميشوند و خواندن آنها حرام است براي اينکه اينها ميروند به اينکه يک سلسله اموري را به جامعه نشان بدهند که اينها واقعيت ندارند آنها به اصطلاح موهوماند علوم موهومه توسط همين علوم دارند باز ميشوند.
يک سلسله علومي هم هستند که در حقيقت نه حقاند و نه باطل، ولي باطلنمايند. امور باطلنما هم إلي ماشاءالله. از اينها به متشابهات ياد ميکنند. متشابه يعني چه؟ يعني آن دسته از اموري که يا علومي که به اصطلاح شبيه حقاند ولي حق نيستند. اينکه خداي عالم در قرآن اينها را به عنوان متشابهات ياد ميکنند ميفرمايد که برخي از آيات الهي آيات متشابهاند و تا آنها به حق برنگردند نه تنها گمراهاند گمراهکنندهاند ضال و مظلاند «و اما الذين في قلوبهم ضيق فيتبعون ما تشابه منه» اگر ما آيات متشابه را بدون اينکه به محکم برگردانيم ميخواهيم به آن مراجعه بکنيم طبيعي است که موجب گمراهي است موجب ضلالت است لذا فرمود که «و أما الذين في قلوبهم ضيق فيتبعون ما تشابه منه» پس همانطوري که در خارج امور را ما ميتوانيم به سه دسته تقسيم بکنيم علوم هم به سه دسته تقسيم ميشود علومي که واقعنمايند حقنمايند علومي که امور باطلاند علوم باطلاند و آن دسته از علومي که حق نيستند و حقنما هستند که ما متشابهات را به گزارههاي متشابه يا آموزهها متشابه را در اين دسته سوم تفسير ميکنيم آنها را به عنوان حقنما معرفي ميکنند.
فلسفه از آن علوم واقعي است که به دنبال حقيقت است و دارد حق را مينماياند. آن چيزي که در فلسفه به عنوان مدار بحث هست اين است که ميخواهد نشان بدهد که واقعيت چيست؟ آن چيزي که واقعيت دارد و آنچه که واقعيت ندارد از جايگاه فلسفه مشخص ميشود و اين سخن که مرحوم علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) پرداختند و استاد جوادي آملي خوب تقرير و تبيين فرمودند اين است که عملاً بيان فرمودند که موضوع فلسفه «الواقعية» است. نه الموجود بما هو موجود، يا الوجود بما هو وجود. استدلال کردند استاد و آن اين است که گفتند اگر ما موضوع فلسفه را الموجود يا الوجود بخواهيم بدانيم لازمهاش اين است که قائلين به اصالة الماهية يا قائلين به صيرورت آنها فيلسوف نباشند و آنها فلسفه نباشد در حالي که آنها دنبال واقعيتاند بنابراين موضوع فلسفه را ما الواقعية قرار ميدهيم که همه اينها در مدار فلسفه باشند و در موضع فلسفه باشند و از فلسفه سخن بگويند. علومي مثل علوم طبيعيات، رياضيات، همه اين علوم علوم حقيقياند چرا؟ چون موضوعات آنها در خارج مومجود است کمّ متصل، کمّ منفصل، نحوه وجودش در خارج موجود است و تمام امور رياضيات و علوم اعداد يا علوم هندسه به تبع موضوعاتشان علوم واقعي هستند چون موضوعاتشان واقعياند خودشان هم واقعياند. فلسفه در اين رابطه سرآمد است به دنبال الواقعية است چون الواقعية به تعبير مرحوم علامه طباطبايي «التي بها نفع السفسطه» آن چيزي است که هيچ جاي خلافي ندارد واقعيت موجود است «الواقعية موجودة». حتي در باب واقعيت هم نميشود ترديد کرد، نه تنها نميشود انکار کرد ترديد هم نميشود کرد. زيرا خود ترديد و خود انکار هم جزء واقعيت است.
بنابراين ما در ارتباط با فلسفه و فلسفهخواني بايد با کمال اشتياق به دنبالش باشيم و هيچ جهتي براي اينکه کسي فلسفه را نخواند يا فلسفه يا دفع بکند، ندارد چرا، چون فلسفه به دنبال آن است که آنچه را که واقعيت است آن را کشف بکند و از لاواقعية ممتازش بکند. با اين تعريف و اين تفسير، فلسفه سرآمد علوم حقيقي است. و در اين رابطه آن کساني که ريشه مخالفت با فلسفه را چيزي جز بيان مولايمان علي بن ابيطالب نميدانيم که فرمود: «الناس اعداء ما جهلوا» آيا ما نميخواهيم از واقعيت که اطراف ما پيرامون ما قبل از ما، بعد از ما، حين ما وجود دارد خبر داشته باشيم؟ آن علمي که از الواقعية و تعينات واقعيت سخن ميگويد فلسفه است و اگر کسي بخواهد با فلسفه مخالفت کند يعني با واقعيت و آنچه که در اطراف خودش مخالف کرده با هستي خودش مخالف کرده، آيا شما هستي يا نيستي؟ هستي خودت را از جايگاه فلسفه به آن اذعان ميکني و اثبات ميکني. درست است که به لحاظ حسي وجدان ميکني، شايد نيازي به فلسفه نداشته باشي. ولي اصل وجود يک فرد به عنوان يک هستي، بايد که از جايگاه فلسفه باشد.
بله، فلسفه به امور کليه ميپردازد اصل وجود انسان اصل حيات، اصل ممات و امثال ذلک، بنابراين ما به شدت بايد به فلسفه توجه کنيم حوزويان ما، دانشگاهيان ما و علاقمندان به معارف حتماً بايد مباحث علوم عقلي را ملاحظه بکنند و مخالفت با فلسفه به هيچ وجه، وجهي براي او تصوير نميشود و جز براساس «الناس اعداء ما جهلوا» ما نميتوانيم مخالفت را توجيه بکنيم. اين مقدمهاي که در ارتباط با اصل فلسفه و خواندن فلسفه بايد به آن توجه کرد. البته از منظرهاي ديگر هم ميشود اين بحث را در جمع علاقمندان به فلسفه مطرح کرد حتي کساني که مخالفت با فلسفه دارند هم جاي بحث و گفتگو هست. اما در خصوص مسئله حکمت متعاليه که حکمت رايج امروز جهان اسلام و جهان بشري است اين مکتب از يک قوّت و از يک غنايي برخوردار است که باعث شده است که هم فلسفه قدرت حضور و وجود در خارج در فضاي علم پيدا بکند موقعيت جديدي براي فلسفه ايجاد بشود به لحاظ همينهاي که پيدا کرده است قوّت و غنايي که پيدا کرده است و هم به لحاظ اينکه اکنون نوع امور الهياتي، نوع علوم هستيشناسي، جهانبيني، اعم از جهانبيني عرفاني جهانبيني کلامي، جهانبيني حتي طبيعي و امثال ذلک، اينها از گذرگاه حکمت متعاليه رد بشود. حالا ميخواهيم اين را امروز بحث بکنيم و پيرامون اين مسئله سخن بگوييم و راز و رمز قوّت و غناي حکمت متعاليه را بهتر بيابيم.
براي تبيين اين مطلب، ما به خود حکمت متعاليه مراجعه ميکنيم و ميبينيم که اين حکمت چگونه به اين قوّت و به اين غنا رسيده است؟ که الآن شما وقتي در فضاي عرفان ميخواهي سخن بگويي، بدون حکمت متعاليه نميشود سخن گفت. در فضاي کلام بخواهي سخن بگويي در فضاي تفسير بخواهي سخن بگويي و نقش و جامعيت حکمت متعاليه و سيطرهاي که نسبت به ساير علوم پيدا کرده است فوق العاده است.
براي پاسخ به اين مسئله که قوّت و غناي حکمت متعاليه را ما در چه ميبينيم از دو منظر بحث ميکنيم منظر اول منظر بيروني است علل و عوامل بيروني که در حکمت متعاليه نقشآفرين بودند و باعث شدند که حکمت متعاليه به اين قوّت و غنا برسد. يک بررسي بايد داشته باشيم ببينيم که چه مؤلفههايي در پيدايش حکمت متعاليه نقش داشتند؟ بله، حکمت به عنوان يک علم رايج يک موضوع خاصي دارد يک روش خاصي دارد و از گذشته دور مرسوم بوده، چه حکمت يونانيان، چه حکمت باستانيان و بعد وقتي بعد از اسلام آمد جناب فارابي، بوعلي سينا، تا الآن بالاخره حکمت يک علم مرسوم و رايج و شناخته شده با موضوع خاص مبادي خاص مسائل خاص و شواهد و قرائن خاص بالاخره تمام آنچه را که يک علم بايد داشته باشد فلسفه داشت. علم داراي يک موضوع است علم داراي يک روش است علم داراي يک سلسله مبادي است علم داراي يک سري مسائل است و همه اينها را فلسفه در متقنترين صورت داشت.
بنابراين به عنوان يک علم شناخته شده است و بود. اما براي اينکه اين علم در اين سطح مطرح بشود که بتواند در حقيقت هيمنه خودش را بر عرفان نظري بر کلام بر تفسير و ساير علوم الهياتي، منظور از علوم الهياتي همه علومي است که به نحوي به هستيشناسي ميپردازند به جهانبيني ميپردازند حتي جهانبيني مادي، حالا توضيحاتي عرض کنيم که اين مسئله را يک مقدار باز کنيم. اين يک رويکرد و يک منظر که از اين منظر ما بخواهيم حکمت متعاليه را مورد مطالعه قرار بدهيم.
منظر ديگر منظر دروني است يعني ما به درون اين مجموعه حکمت متعاليه مراجعه بکنيم ببينيم از راه جانمايه و درونمايهاي که براي اين حکمت به وجود آمده پديد آمده، چه مؤلفههايي هست که تشکيلدهنده قوّت و غناي حکمت متعاليه است؟ اين دو منظر وجود دارد، ما براي شناخت قوّت و غناي حکمت متعاليه بايد هم از بيرون و هم از درون حکمت متعاليه را مورد مطالعه و مورد بررسي قرار بدهيم و چون اين مباحث بسيار هم عميق است و هم گسترده است در اين جلسه فقط روي مؤلفهها و علل و عواملي که از بيرون تشکيلدهنده حکمت متعاليه هستند به آن ميپردازيم و در حقيقت آنها را توضيح ميدهيم و طبعاً اگر پرسشهايي و سؤالاتي در اين رابطه است را عرض ميکنيم و به آن ميپردازيم و اگر فرصتي و توفيقي باشد در نشست دوم به مؤلفههايي که در درون حکمت متعاليه وجود دارد و سبب غنا و قوّت اين حکمت شده است را عرض خواهيم کرد.
پرسش: ...
پاسخ: الآن حرفي نداريم ما. فقط ما و اين کارشناس مربوطه هستند چون بيرون دارند نگاه ميکنند مستقيم هم هست إنشاءالله اگر سؤالي باشد شما ميتوانيد مکتوب بفرماييد و جناب کارشناس محترم آقاي صحرايي داده بشود و بعد ما هم به آن بپردازيم. سؤالات محترم است چه از دوستاني که در جلسه هستند چه بسا بعداز جلسه بعد از صحبتهاي ما دوستان بخواهند سؤالاتي بفرمايند براساس پروتکلي که دوستان مؤسسه امام علي(عليه السلام) فرمودند قابل اين هست که سؤالات مطرح بشود. ولي اول اجازه بدهيد که اين بحث صورت بپذيرد و بعد صحبت کنيم.
الآن پس بنابراين براساس اين ورودي که به بحث داشتيم ما الآن مؤلفههايي هستيم که از بيرون تشکيلدهنده حکمت متعاليهاند و سبب قوّت و غناي اين حکمت شدهاند. اولين مؤلفه که مهمترين مؤلفه هم هست منابع معرفتي اين حکمت است. طبيعي است که هر چه که منابع معرفتي متنوعتر و مکثّرتر باشد آن معرفت قويتر خواهد بود قوّت بيشتري پيدا خواهد کرد. و صدر المتألهين يک شخصيتي است که اکتفا نکرده به فقط حکمت رايج، به حکمت مشاء، به حکمت اشراق، يا مسائل رواقيون و امثال ذلک. نه! واقعاً يک گستره بسيار وسيعي را در حوزه علوم براي خودش ايجاد کرد که الآن اشاره ميکنيم و اين گستره علوم و منابع معرفتي غني و قوياي که آنها را پيدا کرده، سبب پيدايش چنين حکمتي شده است که اين حکمت از قوّت و غناي بيشتري برخوردار باشد البته يکي از آن مؤلفهها اين است حالا الآن اشاره ميکنيم آنچه که به عنوان منابع معرفتي در حکمت متعاليه دخيل است و دخالت مستقيم هم دارد که الآن عرض ميکنيم چگونه؟ اين است که منابع معرفتي نامحدود تا هر حدي که معرفت ميدان دارد او در آنجا حضور دارد. ما معمولاً علوم را ميگوييم که مثلاً به لحاظ موضوعاتشان مثل فرض بفرماييد علم عرفان، علم کلام، علم فلسفه، مثلاً علم طبيعيات و ساير علوم، اينها علوم متفرقهاي هستند حالا هر کدام داراي موقعيت علمي هستند. اما هر کدام از اينها ميتوانند يک حيث الهياتي و وجودشناسي داشته باشند. هيچ ترديدي نيست که عرفان يک حيث الهياتي دراد اصلاً مستقيماً همه مسائل عرفاني الهياتي است و دارد هستيشناسي ميکند وجودشناسي ميکند و از اين منظر اين بحث را دنبال ميکند.
بنابراين اين منبع معرفتي به عنوان يکي از شاخصترين منابع معرفتي در حکمت متعاليه نقشآفرين است اين مورد غفلت نيست اينجور نيست که مثلاً مرحوم صدرا عرفان را خوانده باشد خوب هم خوانده باشد و فقط به عنوان اينکه يک عالم به علم عرفان هست در حقيقت نقشآفرين باشد. نه! عرفان را خوانده، و هر آنچه که از راه عرفان در حوزه الهياتي و وجودشناسي نقشآفرين بوده آنها را مورد توجه قرآن داده و از آنها بهره گرفته براي اينکه دستگاه حکمت خودش را بتواند بسازد. اين خودش يک بحث وسيعي است يعني واقعاً يک نشست مختصي ميخواهد که دانش عرفان و علم عرفان چگونه در حکمت متعاليه راه پيدا کرده؟ يکي از عمدهترين منابعي که در حکمت متعاليه دخيل است و نه دخيلي که به عنوان تأييد يا تأنيث باشد بلکه يک مداخله جدي و مستقيم و نقشآفرين دارد و در حوزه حکمت از عرفان جناب صدر المتألهين بهره گرفته است. حالا ممکن است سؤال بشود که مگر عرفان ميتواند در حوزه حکمت اثرگذار باشد؟ عرض خواهيم کرد.
اين يک منبع معرفتي است. اجازه بدهيد که فقط من فهرستوار از اين بگذرم براي اينکه اين مؤلفههاي عمده و اساسي که در ساختار و پيدايش حکمت متعاليه نقش مستقيم داشتند اينها در حقيقت متعددند. در همين رابطه ما شاهد هستيم که جناب صدر المتألهين چقدر از منابع معرفتي عرفاني بهره گرفته. چقدر از اين کتابهاي عرفاني استفاده کرده و آنها را به عنوان يک منبع معرفتي مورد توجه قرار داده است. منبع ديگر معرفتي که در حکمت متعاليه نقش مستقيم ايفا کرده است منابع وحياني ماست کتاب و سنت ماست قرآن و عترت ماست. ما در ساير حکمتهاي فلسفي مثل مشاء يا اشراق يا ديگر مشربها کمتر از منابع وحيانيمان بهره داريم مثلاً در الهيات شفاء خيلي کم در اشارات فقط يک آيه همان آيه «سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق أو لم يکف بربّک انه علي کل شيء شهيد» که جناب شيخ الرئيس بوعلي سينا ميفرمايند که اين «أ و لم يکف بربک انه علي کل شيء شهيد» ناظر به برهان صديقين است.
نه به عنوان يک امري که در ساختار حکمت مشاء بخواهد دخالت بکند به عنوان يک تأييد يک تأنيث که ما ميتوانيم اين را داشته باشيم. اما جناب صدر المتألهين از اين باب از اين آيات استفاده نکرده بلکه اين آيات را به عنوان يک منبع معرفتي ديده و در فضاي منبع معرفتي حکمت خودش دخيل کرده و آنها کارساز هستند. اين هم خودش يک باب وسيعي است ما با اين نگاه بخواهيم حکمت متعاليه را بررسي کنيم ميبينيم که چقدر خصوصاً در الهيات بالمعني الأخص در جلد هشتم و جلد نهم ميبينيم که به شدت بهره گرفته و اين در دستگاه حکمت متعاليه است نه از باب اينکه مثلاً حالا برخي از آيات را نه! ايشان اولاً آمده آيات را و روايات را موقعيت فلسفي برايشان قائل شده و حجيت آنها را تأييد کرده حجيت آنها را عقلي و معقول کرده بعد وارد گزارهها شده است. مثل قاعده فلسفي. حالا توضيح لازم است داده شود.
پس بنابراين منبع معرفتي ديگري که به عنوان دخيل در ساختار و پيکر حکمت متعاليه ميتواند معرفي کرد منابع وحياني اعم از کتاب و سنت و قرآن و عترت است.
منبع معرفتي ديگري که در ساختار حکمت متعاليه و در قوّت و غناي آن دخيل بود است منابع کلامي است. بسياري از مسائل کلامي در حکمت متعاليه راه پيدا کرده است خصوصاً کلام اماميه براي اثبات و کلام معتزله و اشاعره براي طرد و دفع. اينها به حدي اينها قوّتشان در فلسفه و حکمت متعاليه مطرح است که بعضيها متّهم کردند حکمت متعاليه را به کلام. يا حکمت متعاليه را متّهم کردند به عرفان. اينها بخاطر اين است که دقيقاً تشخيص ندادند که جناب صدر المتألهين در اين دستگاه حِکمي خودش چکار کرده و چرا به اينها ميدان داده که در دستگاه فلسفي او دخيل باشند و کار بکنند؟ اين مسئله قابل توجه است.
و حتي آن نگرشهاي الهياتي که طبيعيدانان دارند مطرح ميکنند. دهريون آمدند و براي اثبات مثلاً واجب، از قانون حرکت استفاده کردند گفتند ما حرکت داريم حرکت براساس آنکه آن شش امر را لازم است از جمله محرّک است و حرکت اگر بخواهد متحرک باشد نميتواند، حتماً بايد به يک محرّک ثابت متّکي باشد و محرّک اول را اثبات کردند. اين را طبيعيون اثبات کردند اينها نگرش الهياتي است. اين هم مورد احرام علمي جناب صدر المتألهين بوده و در دستگاه حکمتي ايشان کاملاً دخيل است و نقش دارد و اين برهان محرّک اول را بيان فرمودند.
حتي دهريون و کساني که اصلاً حيثيت الهياتي ندارند بلکه مخالف هم هستند، سخنان آنها مورد غفلت جناب ملاصدرا نبوده. در حد علمي به آنها پرداخته و ادله آنها را هم طرد کرده و به عنوان يک ادله الهياتي، چون يک نفر اگر دهري باشد بگويد معاذالله مثلاً مبدأيي براي عالم نيست سخن الهياتي گفته، سخن وجودشناسانه گفته، نفي کرده واقعيت را مثلاً، ولي اين بايد به آن پرداخته بشود به آن پاسخ داده بشود. از اين حيث هم مورد نظر و توجه مرحوم صدر المتألهين در حکمتش بوده و اين را بحث کرده است.
پس بنابراين اين البته تمام مسئله نيست ما بايد بگوييم که منابع معرفتي که توانسته است در پيدايش حکمت متعاليه دخيل باشد آنها را ذکر ميکنند و اينها قطعاً بيش از اينهاست.
پرسش: ...
پاسخ: بعد از جلسه إنشاءالله در خدمت شما هستيم. بعد از اينکه اين تقرير بيان شد. با احترام به سؤال شما و شخص محترم جناب عالي. اين يک فصل يکي از مؤلفهها که ما از او به عنوان منابع معرفتي ياد ميکنيم.
مؤلفه دوم در ارتباط با روش معرفتي است. در فلسفه مرسوم است که روش معرفتي همان روش عقلي است استدلالي و برهاني است. قياس برهاني است که ميتواند در فلسفه کارساز باشد. اما روشهاي ديگر شناخته شده نيست در فلسفه و لذا يا به آن اعتنا نميشود يا اگر هم مورد توجه باشد چون روش معتبر در فلسفه روش عقلي است و در حقيقت بايد به آن روش اکتفا بشود اين سخن، سخن حقي است اين را هم حتماً ما به عنوان يکي از گزارههاي ثابت بايد بپذيريم که روش فلسفي روش عقلي و برهاني است. هرگز از اين روش ما کوتاه نميآييد به هيچ روش ديگري ما نميپردازيم. يا مستقيماً روش عقلي است يا به روش عقلي برگردد که عقل با او مخالفتي نداشته باشد.
بنابراين ما تأکيد ميکنيم از منابع معرفتي ياد کنيم، يک؛ ولي منابع معرفتي غير از روش معرفتي است. اينجا اجازه بدهيد من همين اول يک توهّمي را نشان بدهم و بگويم اين توهّم متأسفانه گريبانگير بسياري شده و خوب نتوانستند از اين توهم و پندار نجات پيدا بکنند و آن پندار اين است که خلط شده بين منبع معرفتي و روش معرفتي. يک بار ديگر تأکيد کنم؛ خلط شده بين منبع معرفتي و روش معرفتي. ما منابع معرفتي فراوان ميتوانيم داشته باشيم صرف اينکه مثلاً منبع معرفتي عرفان شهود است يا ببخشيد روش منبع معرفتي عرفان روش معرفتياش شود است و يا مثلاً روش معرفتي علوم وحياني نقل و سمع است و امثال ذلک يا مثلاً کلام هم بعضاً سمع است، اين روش نبايد ما را از منبع احياناً غافل بکند. ما ميتوانيم منابع را هر چه که هست داشته باشيم ولي از اين منابع معرفتي با روش عقلي در نظام حِکمي خودمان استفاده بکنيم. حالا يا روش عقلي مستقيم، يا روشي که عقل او را بشناسد او را موجّه بداند رسميت به آن بدهد و مخالفتي با آن نداشته باشد. اين توفيق جناب صدر المتألهين اين بود که هم منبع معرفتي متعدد را شناخت هم روشهاي را شناخت و هم تعدد روشها باعث نشد که حجابي بشود براي او که منابع را نبيند.
بله، روش معرفتي عرفان شهود است و شهود نميتواند مسائل فلسفي را حل بکند درست است، اما آيا اين باعث ميشود که ما منابع معرفتي و گزارههاي معرفتي عرفاني را نبينيم؟ نه، ميتوانيم ببينيم و آنها را عقلاً موجه بکنيم. با برهان آنها را موجه بکنيم جناب صدر المتألهين اين تعبير را در آثارشان دارند که اگر اجازه بدهيد اين تعبير را بنده از کتاب سرچشمه انديشه که جلد سومش مخصوص به مقالات فلسفي هست داشته باشيم. يک تعبيري را البته خود مرحوم ملاصدرا است اما در اينجا به آن اشاره بکنيم که مرحوم صدرا به اين امر توجه دارد کهما هرگز از با توجه به منابع معرفتي اينجور نيست که از مسائل عقلي و روش عقلي بخواهيم دور بمانيم. نه، اينطور نيست؛ بلکه روش عقلي براي ما اصل است آن را در اين مقالهاي که به عنوان جامعيت حکمت متعاليه است از حضرت استاد در اين کتاب سرچشمه انديشه بيان ميفرمايند در آنجا اين را مطرح فرمودند و بجا اين را ما نقل ميکنيم که احياناً زيادتي اين منابع باعث نميشود که ما از اين هم غافل شويم. من اين را خدمت شما عرض ميکنم.
پرسش: ...
پاسخ: از صفحات 270 تا 280 از اين کتاب است. امر دوم تحت عنوان روش معرفتي است روش معرفتي را عرض کرديم که چه روش معرفتي ما عقلي باشد که ذاتاً فلسفه اين روش معرفتي را دارد. اگر روش معرفتي شهودي شد و لکن آن گزاره شهودي را ما توانستيم برهاني کنيم عقلي کنيم و موجهش بکنيم از نظر عقلي، آن سخن براي ما پذيرفته شده است ما با او مخالفتي نداريم براي اينکه نهايتاً به عقل برهاني منتهي شده است. پس با گذر از اين خطا که منبع معرفتي بخاطر روش معرفتي نبايد ناديده گرفته بشود که عدهاي براساس اين پندار که چون روش معرفتي در عرفان شهود است روش معرفتي در کلام سمع است مثلاً يا در حديث سمع است و امثال ذلک، ما به اين منابع معرفتي مراجعه نکنيم. نه، اين نيست. بلکه ما اول آن روش را مورد تسليم و تصالح قرار ميدهيم راجع به آن روش بحث ميکنيم آن روش را موجه عقلي نشان ميدهيم بعد از او سخن ميگوييم. اگر فرض آمديم به لحاظ عقل برهاني روش شهودي که در عرفان هست اين را عقلي دانستيم و موجهش کرديم که جناب صدر المتألهين با چنين رويکردي دارد دنبال ميکند فقط از باب نقل نيست از باب تأييد نيست بلکه آن روش مورد پسند هست و لذا مسئله حکمت متعاليه را ميگويند بحثي ذوقي. اگر به روش حکمت مشاء ميگويند روش بحثي يا به اشراقيها ميگويند ذوقي، به اين ميگويند بحثي ذوقي، چون ايشان ذوق را و وجدان را و چشيدن را هم مايههاي عقلي به آن داده و آن را موجه کرده و براساس آن توجه داده است.
بنابراين يکي ديگر از جهاتي که باعث شده حکمت متعاليه غنا و قوّت ديگر و بيشتري پيدا بکند، مسئله روشهاي معرفتي است که کاربرد دارد در حکمت متعاليه.
نکته سومي که به عنوان يک مؤلفه بايد از آن ياد بکنيم، اين انسجامبخشي و وحدتي است که ايشان در نظام حِکمي خودش ايجاد کرده است. اگر يک نفر بگويد آقا، حکمت متعاليه انصافاً يک حقيقت ممتاز و جدايي است. آمده درست است موضوعش مثلاً وجود است، اما يک نگاه ديگري به ميدان آورده. اگر آنها از «الموجود» بحث ميکردند اين از وجود دارد بحث ميکند و يک مايهها و اموري را در حکمت خودش آورده که متفاوت است. اين نوع از تفاوتي را که ما در حکمت ميبينيم اقتضاء ميکند که حکمت متعاليه را ما جدا بکنيم. ولي همانطوري که دوستان ما در فضاي مباحث ملاحظه فرمودند از گذشته، ما اين را تأکيد ميکنيم که چه؟ که جناب صدر المتألهين انسجامبخشي و راستاسازي کرده در حکمت. نيامده بگويد حکمت مشاء اين را ميگويد، اشراق اين را ميگويد، نه! آمده و از آن بنيان حکمت، مسائل را به گونهاي جلو آورده جلو آورده که اينها مايههاي اصلي حکمت شدند واقعاً الهيات شفا در حکمت متعاليه يک نقش اصلي و اساسي دارد با اينکه در بسياري از مسائل باهم تفاوت دارند در تعليقاتي که مرحوم صدر المتألهين در حکمت مشاء و الهيات شفاء نوشته يا بر حکمت اشراق نوشته، خيلي از موارد هست که مرحوم صدر المتألهين ممتاز کرده خودش را جدا کرده و نقدهاي جدي بر آن حکمتها دارد اما آنها را به عنوان تعليقه ذکر کرده ولي روح حکمت آنها را در راستاي انسجامبخشي و روحبخشي در حکمت خودش آورده است.
لذا اگر کسي حکمت متعاليه را امروز بخواند، خوب درس استاد بخواند، از حکمت مشاء و حکمت اشراق و ساير مشربها و مکتبهاي حِکمي هم بهرهمند خواهد شد به نحو مستوفا. چرا؟ چون هر آنچه را که آنها توليد کردند جناب صدر المتألهين آنها را به ميدان آورد، به آنها ظرفيت دارد به آنها قوّت بخشيد به آنها حرمت علمي گذاشت و بعد آنها را رشد داد و آورد در فضاي حکمت متعاليه. اين کار بسيار ممتازي است يک ذکاوت حکيمانه است. نه تنها حکمت است يک ذکاوت حکيمانه است اين انسجامبخشي و راستاسازي اينها الآن چرا ميگويند بدايه بخوانيد اول حکمت؟ بدايه بخوانيد، نهايه بخوانيد. اين بدايه و نهايه که الآن دارد خوانده ميشود حکمت متعاليه است. ولي به جوري اين حکمت متعاليه تبيين شده تقرير شده که کاملاً ناظر به حکمتهاي مادون خودش هست. به آنها توجه کرده و راستاسازي کرده؛ لذا ميگوييم حکمت متعاليه است همان حکمت است اما متعاليه است.
انصافاً هنر به خرج داده مرحوم صدر المتألهين به رغم اينکه اختلافات و امتيازات بسيار فاحشي نسبت به ساير مکاتب و مشربهاي فلسفي دارد اما جوري بحث کرده که همه آنچه را که پيشينيان بحث کردند تمام قوّتش را حفظ کرده است اين خيلي مهم است. به الهيات شفا به رغم نقدهاي جدي که ايشان به مکتب مشاء دارد کاملاً حرمت علمي نهاده، او را به ميدان آورده و لباس حکمت را کامل کرده به بدن او و تمام قوّت و ظرفيتها را اضافه کرده مثلاً اگر يک سلسله شواهد، شما ملاحظه کنيد در اسفار شواهد زيادي را از جناب شيخ الرئيس از الهيات شفا و آثار ديگرش از مباحثات و تعليقات نقل ميکنند. اين بخاطر چيست؟ بخاطر اينکه بگويند آن مسيري که آن بزرگان از قبل رفتهاند، مسير درستي بوده، شواهد نشان ميدهد. اين کتابي که از ايشان هست تحت عنوان شواهد الربوبيه، نه الشواهر الربوبيه. اين کتاب يک مقدمهاي دارد در اين مقدمه ميفرمايند که ما اين 186 مورد را به عنوان شواهد ذکر ميکنيم شما برويد در کتابهاي اصلي ما براهينش را نگاه بکنيد. اينها شواهدند براهينش در کتابهاي ماست.
جناب صدر المتألهين حرفهاي خودش را برهاني کرده اگر سخنان مشائين در فضاي برهان حکمت متعاليه جا نميگرفت شواهدش را نقل ميکند. بله، آنها برهاني نکردند آنها نتوانستند تبيين برهاني و فلسفي قابل قبولي از نظر صدر المتألهين داشته باشند ولي جناب صدرا آنها را به عنوان شواهد تلقّي کرده و اين ذکاوت فلسفي و حِکمي جناب صدر المتألهين است. اين هم مؤلفه ديگري که ما در اين رابطه بايد به اين بپردازيم و اين مسئله را واقعاً يعني خود اين موضوع يک نشستي است که راستاسازي حکمت در حکمت متعاليه چگونه اتفاق افتاده؟ و چگونه صدر المتألهين با اينکه حکمتش به جهات مختلفي ممتاز هست اما در عين حال به همه نهادههاي فلسفي روزگار خودش و روزگار پيشين خودش احترام علمي گذاشته به ميدان آورده و منابع را معرفي کرده و حتي اگر آنها همراه نبودند از نظر فلسفي، به شواهد آنها توجه کرده و اينها را در اين مسير قرار داده است. با يک نکتهاي که مثلاً شما نگاه کنيد در همين کتاب مشاعر، با يک نکتهاي که مثلاً شيخ الرئيس در اينجا اين را گفته، ايشان را در حوزه اصالت وجود آورده. اين جملهاي که جناب بوعلي سينا در اينجا گفته است نشان از اين است که ايشان قائل به اصالت وجود بوده است. از اينها کم نيست، بسيار زياد هم هست.
بنابراين اين هم نکته ديگر و مؤلفه ديگري که باعث قوّت و غناي حکمت متعاليه شد. مؤلفه چهارمي که ما ميتوانيم براي اين امر ذکر کنيم مسئله جامعيت است. ما دنبال اين هستيم که به اين سؤال پاسخ بدهيم که سرّ قوّت و غناي حکمت متعاليه و رمز و رازش در چيست؟ يکي از مسائلي که به ما کمک ميکند که به اين معنا بپردازيم و پيدايش درستي را در اين رابطه بخواهيم پيدا بکنيم همين مسئله است که جامعيت علمي اين مسئله چگونه است؟ جامعيت حِکمي حکمت متعاليه را ميخواهيم بررسي کنيم. ببينيد عرض کرديم که حکمت رسالتش چيست؟ واقعشناسي است. بايدها و نبايدهاي هستي است ببخشيد بود و نبودهاي هستي است. اين را ميخواهد بشناساند.
شناخت اين مسئله از هر رهگذري که باشد، ولو رهگذر دفعي و ترديدي و ترديد، مورد توجه ملاصدرا بود. اين خيلي قابل توجه است. مثلاً فرض کنيد يک نفر الهيدان و کسي که دغدغه الهياتي دارد برود به سراغ کساني که دهرياند و منکر الهياتاند منکر مسائل وجودشناسي الهياتي هستند برود حرفهاي آنها را بکاود و در درون آنها سخناني در بياورد که بتواند عليه آنها استفاده بکند. اين خيلي قابل توجه است. پس بنابراين نه تنها منابع معرفتي قابل توجه است که از مؤلفهها هست، اين را بايد ما به جرأت بگوييم و قابل توجه است که يک حکيمي يک شخصيتي جناب صدر المتألهين فقط حکيم نبود، يک شخصيت جامع علمي بود در همه زمينهها. شما ميبينيد که وقتي حتي در ارتباط با طبيعيات وارد ميشود چگونه با يک بسط و گسترهاي واقعاً وارد ميشود و حرف ميزند. هر کجايي که بوي الهيات داشت بوي هستيشناسي داشت جناب صدر المتألهين سَرک ميکشد و بررسي ميکند و آن را د رحوزه معرفتي قرار ميدهد و اينجور هم نيست که مسائل غير الهياتي را الهياتي بکند. مثلاً فيزيک را، شيمي را، يا افلاک را و اينگونه از مسائل را در فلسفه نميآورد چون اينها موضوعاً جدا هستند. جناب صدر المتألهين متوجه است که موضوع، موضوع الهياتي بايد باشد. موضوع بايد در ارتباط با امري باشد که بتواند کاملاً حوزه وجودشناسي را و الهياتي را براي ما تبيين بکند. لذا در اين زمينه از هر نوع علم و معرفتي استفاده ميکند. بنابراين نه تنها به عنوان يک منبع، بلکه اين را ميخواهيم عرض بکنيم وقتي علم بخواهد شکل بگيرد يک دستگاه معرفتي بخواهد شکل بگيرد جامعيت معرفتي قابل توجه است و از اين رهگذر ميخواهيم نتيجه بگيريم.
ما الآن به صورت خيلي فهرستوار آن دسته از مؤلفههايي که از بيرون کمک کردند تا حکمت متعاليه پيدايش درستي پيدا بکند و اين مولود عزيز و ارجمند، منابع خودش را بتواند پيدا بکند به اينجا ميخواهيم برسيم که جامعيت معرفتي اقتضاء ميکند که چه؟ که هر آنچه را که دقت کنيد! هر آنچه را که هر کسي در فضاي الهياتي و وجودشناسي مطرح کرده، صدر المتألهين با تمام قوّت رفته به سراغش و او را استيفا کرده و همه مطالبش را درآورده و لباس حکمت پوشيده گفته که ولو تو مخالفي، ولو تو منکري، چون در طرد و نفي داريد سخن ميگويي، در طرد چه سخن ميگويي؟ در طرد اينکه فلان چيز واقعيت ندارد ميخواهي مبدأ را انکار کني، پس الهياتي داري فکر ميکني. ميخواهي معاد را انکار کني الهياتي فکر ميکني لذا در بحث معاد در جلد دوم اسفار مرحوم صدر المتألهين حتي دهريون را هم دخالت داد و آنهايي که به گونهاي نفي معاد ميکنند. لذا اهل تناسخ يکي از مباحث و موضوعات و مسائلي که اينها مطرح کردند از مسائل کاملاً مطرح در حکمت متعاليه است.
يک جمعبندي مختصري داشته باشم بعد ببينيم که زمان چقدر گذشته؟
پرسش: ...
پاسخ: خيلي خوب! ديگه جمعبندي نداريم ما. ما فقط عرايضمان اين بود البته اين معنايش اين نيست که ما به تمام آن منابع ببخشيد به تمام مؤلفههايي که در ساختار حکمت متعاليه از بيرون هنوز از درون را بحث نکرديم، آن را بايد إنشاءالله يک نشست ديگري باشد، در آن دخيلاند و مؤثر بودهاند را ما به آن بپردازيم و اجمالاً به چهار مؤلفه عمده اشاره شده و إنشاءالله در نشستي ديگر به جهت مؤلفههاي درون حکمت متعاليه درون اين سازمان ميپردازيم و نکاتي که در اين رابطه لازم هست را عرض ميکنيم.
من فکر ميکنم که حالا اگر دوستاني در اينجا هستند سؤالي دارند يا خود جناب عالي نکاتي هست که دوستاني که در فضاي مجازي ما را همراهي ميکنند که من از آنها بسيار متشکرم از همه علاقمندان به حکمت و دوستداران حکمت را بنده به آنها ارادت دارم و رسالت اينها را سنگين ميدانم رسالت اينگونه از جلسات اينگونه از مؤسسات که دارند حقيقت را آشکار ميکنند و همانطوري که علوم را ما سه دسته کرديم به عنوان علوم حقيقي و علوم باطله و علومي که شبيه حقاند و حقنما هستند و آنها را داريم ممتاز ميکنيم. الآن اگر کسي بيايد براي ما متشابهات را توضيح بدهد متشابه را توضيح بدهد که آقا، وقتي خداي عالم ميفرمايد «و جاء ربک و الملک صفا صفا» يا «الرحمن علي العرش الستوي» اين ناظر به جسميت معاذالله حق نيست و اينجوري نيست که خداي عالم جسم داشته باشد آمد و شد منظور آمد و شد شخص نيست آمد و شد فرمان است آمد و شد سلطه است و امثال ذلک. اگر کسي براي ما رمزگشايي بکند و متشابهات را به محکمات برگرداند بسيار کار خوب و ارزشمندي انجام داده است وگرنه يک جرياني مثل اشاعره شکل ميگيرد از اول تا آخر قرآن را بر مبناي جبر تفسير ميکنند. يا يک مبنايي مثل اعتزال شکل ميگيرد از اول تا آخر بر مبناي تفويض دارند مسئله را مطرح ميکنند.
بنابراين اينگونه از جلسات، اينگونه از مؤسسات در جهت ارائه حق و نگارش و عالمانه حق بسيار مؤثر خواهد بود.
پرسش: ...
پاسخ: خيلي تشکر ميکنيم از استاد بزرگوار که نکات جمعبندي را خود حضرت استاد بيان فرمودند لکن يکي دو تا سؤالي را ميخواهم خدمت شما مطرح بکنم که در راستاي همين مؤلفههاي حکمت متعاليه شکل ميدهد اين است که برخيها آمدند چکار کردند بر صدر المتألهين؟ هم به لحاظ محتوايي و هم به روش ... بعضاً گفتند که صدر المتألهين هيچ چيزي ندارد هر چه هست از ديگران است حتي عنوان حکمت متعاليه را هم که آورده است از المباحثات مرحوم شيخ اشراق است. اشارات و در مباحثات و از آنجا گرفته است.
استاد: ...
پرسش: بله، حتي عنوانش را هم از آنجا گرفته است. مطالبش را از جاهاي ديگري گرفتند عنوانش را از جاي ديگري گرفته، در واقع از خودشان هيچ چيزي ندارند اين به لحاظ محتوايي است. به لحاظ روشي هم که اشکال کردند حتي به او توپيدند گفتند روش هم روش التقاطي است يعني يک روش مستقل فلسفي نيست يک روش التقاطي است اين پاسخ اين سؤال را بفرماييد.
پاسخ استاد: در حقيقت اين جلسه تبييني هم هست البته به عنوان بالعرض. ما بالذات داريم از قوّت و غناي حکمت متعاليه سخن ميگوييم ولي بالعرض داريم پاسخ به اين سؤال را هم ميدهيم ببينيد اگر يک حکيمي بيايد دانش خودش را بشناسد حکمت را به لحاظ موضوع مسائل روش کاملاً بشناسيم برايش حکمت ناشناخته نيست اينجور نيست که مثلاً ايشان حکمت مشاء را نشناسد حکمت اشراق را نشناسد کلام را نشناسد کاملاً به همه جهات اين علم واقف است. ولي از باب فلک را سقف بشکافيم و طرحي نو دراندازيم کار کرده. آمده چه گفته؟ گفته مگر نه آن است که فلسفه رسالتش الهياتي و وجودشناسي است؟ اجازه بدهيد هر کسي که در حوزه وجودشناسي سخن دارد ما سخنش را بشنويم اولاً. روشش را بيابيم ثانياً. و بتوانيم روش او را موجه کنيم عقلاً ثالثاً. ما اين کار را ميکنيم. اگر توانستيم اين کار را بکنيم ما اين را حکمت ميدانيم. اگر ما آمديم نقل کرديم گفتيم که مثلاً عرفا اينجور ميگويند يا نقل اينجوري ميگويد سمع اينجوري ميگويد قرآن و عترت اين را ميگويند ما همينجور فقط نقل کرديم بله شما از ما نپذيريد و همين اتهام را متوجه ما بکنيد که آقا شما از اين و از آن گرفتيد. ولي همين جملهاي که بنده ميخواستم از اسفار جناب صدر المتألهين بخوانم همين نکته بود که آنجا تصريح دارد که اينجور نيست. اين را دقت کنيد آقايان، گفتيم با تأکيد داريم ميگوييم که حکمت با عقل و برهان گره خورده. برهاني بودن، ذاتي حکمت است يعني اگر ما بخواهيم حکمت را به جنس و فصل تقسيم ميکنيم هستيشناسي بر مبناي عقل و برهان. اين حکمت است. اين را جناب صدر المتألهين به آن معتقد است صد درصد. ولي اين را دارد توسعه ميدهد يک توسعه معقول دارد ميدهد هم حکمت را از منابع معرفتياش را فقط از عقل در ميآورد به شهود و به وحي و نقل و اينها ميرساند به لحاظ روشي هم ميآيد روشهاي ديگر را هم به آن اعتنا ميکند و اهتمام به آن ميدهد.
پس بنابراين اينجور نيست که اگر آنطور که جناب عالي نقل فرموديد مرحوم ملاصدرا ميآمد و نقل اقوال ميکرد، نقل مستندات وحياني ميکرد نقل آيات و روايات ميکرد کما اينکه بعضيها انجام ميدهند خيلي خوب! تعبيري که حضرت استاد در اينجا دارند اين است که مرحوم صدر المتألهين در اين رابطه چکار کرده؟ نگاه کنيد! صفحه 269 کتاب سرچشمه انديشه جلد سوم را عرض ميکنم ايشان اينطور ميفرمايند تحت عنوان تمايز حکمت متعاليه از ساير علوم الهي. حالا ما بخش اولش را نخوانم. ميفرمايد امتياز اساسي حکمت متعاليه از ساير علوم الهي مانند عرفان نظري، حکمت اشراق، حکمت مشاء، کلام و حديث با اشتراکي که بين اينها هست در اين است که اين مطالب گفته شد آخرش: لکن حکمت متعاليه کمال خود را در جمع بين ادله ياد شده جستجو ميکند و هر يک را در عين لزوم و استقلال با ديگري ميطلبد. يعني اينجور نيست که بگوييم بله شما اگر خواستيد به صورت وحياني سخن بگوييد حديث بخوانيد آيه بخوانيد اين اشکال ندارد کاملاً ميتوانيد. به عنوان ادله نقليه بفرماييد ولي وقتي ميآيد در دستگاه حکمت متعاليه همان ادله نقليه برهاني ميشود معقول ميشود عقلپسند ميشود. در اينجا ملاحظه بفرماييد يک تعبيري دارند در صفحه 274 يا 273 من اين مطلب را فقط بخوانم خط پاياني: با اين بيان مطلب ديگري در معرفي حکمت متعاليه روشن ميگردد و حالي که دقت کنيد! حکمت متعاليه مجموعه علوم عقلي و شهودي نيست. الآن اينطور که شما مطرح ميفرماييد که عدهاي مطرح ميکنند که مثلاً ديگران با طرح اين مسئله که حتي به قول ايشان اسمش را هم از آنجا گرفتهاند اين اسم يک معنا دارد يک روح دارد خيليها رفتند به حکمت متعاليه با آن اسمي که جناب شيخ الرئيس در اشارات گفته است با آن عنوان حکمت متعاليه بسازند نتوانستند. حکمت متعاليه روح دارد اين اسم روح دارد و اين روح يعني همين که ما بتوانيم انواع معرفتهاي عرفاني وحياني و عقلاني را کنار قرار بدهيم اما با اين ويژگي که چه؟ که و با اينکه حکمت متعاليه مجموعه علوم، مجموعه نيست. علوم عقلي و شهودي نيست تا اگر کسي جامع آنها باشد و از هر يک به مقدار لازم مطلع گردد و آگاهي حاصل نمايد حکيم متأله باشد. اين جمله حاج آقا واقعاً بوسيدني و ارزشمند است. ميفرمايند: بلکه حکمت متعاليه به منزله حقيقت بسيطه است. واي، اين حرف چقدر ارزشمند است.
پرسش: ...
پاسخ: بسيطه است يعني چه؟ يعني آن چيزي که از عرفان و از قرآن و معارف وحياني و از عقل گرفته شده است همهاش به صورت يک گزاره بسيط درآمده شما تحليلش ميکنيد و زبان به آن ميدهيد ميشود زبان وحياني، زبان عرفاني، زبان حِکمي. اينها زبانهاي مختلف است که يک گزاره بسيط پيدا ميکند بلکه حکمت متعاليه به منزله حقيقت بسيطهاي است که در اثر بساطت خود، همه کمالات علوم ياد شده را به نحو احسن داراست و حکيم متأله انسان کاملي است که در پرتو اطلاق وجودي خويش واجد همه کمالهاي عرفا، حکما، متکلمان و محدثان است. اين فرمايش از آن فرمايشات ناب حضرت استاد است که اين مطلب را حاج آقا سال 1376 پاياني اين ... مينويسند تابستان 1376 يا اگر اجازه بدهيد 67 يا 76! پايان 1367. قم تابستان 1367 يعني تقريباً چهل سال قبل اين مطلب عميق را در اين فضا گفتهاند.
پرسش: کتاب اسمش چه بود؟
پاسخ: اين کتاب سرچشمه انديشه، جلد سوم، مقالات فلسفي حضرت استاد است و من آيا حالا اجازه دارم به خودم اجازه ميدهم که گلايه بکنم از حوزويان خودمان، از دستگاه حوزه، از علاقمندان به فلسفه که کتابهاي غني و قوي در اين سطر کمتر مورد اهتمام و توجه است. بله وقتي اينها به ميدان نباشد اين ضعف حاصل ميشود و بعد ميآيد به عنوان يا معاذالله علوم باطله يا علوم شبه حق تلقي ميشود. عوض اينکه به عنوان دسته اول علوم حقيقيه معرفي بشود علوم شبه حق يا معاذالله ديگر علوم مطرح ميشود.
پرسش: ... استفاده کردند اينطور فرمودند که بحث آيات و روايات خصوصاً در روايات، اول يک کار درايه صورت ميگيرد محتواي آيه و روايت گرفته ميشود بعد اين ... سازي ميشود بعد در فلسفه استفاده ميشود. من اينطور فهميدم يعني چون روش فلسفه يک روش يقيني و برهاني است و بايد برهاني باشد روايات که نوعاً ظنوي و ظني هستند پس بنابراين ما اگر بخواهيم از روايت استفاده بکنيم يک کار درايتي روي اين روايت انجام ميدهيم و خودش روايت را ميگيريم بعد اين را برهانياش ميکنيم عقليسازي ميکنيم بعد ميگوييم که فلسفه ما از اين روايت در اين راستا استفاده ميکنيم. نميدانم درست فهميدم يا نه!؟
پاسخ: ببينيد عقليسازي کردن شايد تعبير خوبي نباشد. مثلاً فرض کنيد «کل قائم في سواه معلول» اين نه اينکه اين را عقليسازي کنيم خودش عقلي هست. يک تبيين عقلي، تبيين عقلي ما ميتوانيم بکنيم عقلي هم موجه بکنيم و بعد ...
پرسش: اين مطالبي که بيان فرموديد نقش عرفان در شکلگيري حکمت متعاليه نقش کلام در شکلگيري آن، نقش تفسير در اين، بناي حکمت مشاء در حکمت متعاليه، بعد تأثير غنابخشي حکمت متعاليه در اين علوم، اين آيا يک نوع دور نيست؟
پاسخ: نه، دور اين است که اين وجود متوقف بر اين وجود باشد، اين وجود متوقف بر آن وجود باشد. نه! اينها در مقام اثبات به هم کمک ميکنند در مقام اثبات براي فهم يک واقع، اين وحي کمک ميکند به ما. به ما کمک ميکند که ما اين معنا را اينجا بفهميم. عقل ميآيد باز در مقام اثبات، آن را کمک ميکند ميگويد من اين سخن را موجه عقلي کردم، برهاني کردم، اينها اين ردّ و برگشتها به لحاظ مقام اثبات است نه مقام ثبوت. اينها به لحاظ مقام اثبات است. حالا بزرگوار و سيد محترم، اگر سؤالي و شبههاي هست بفرماييد.
پرسش: منطق و فلسفه هم اگر دانشمندان يونان ... مسلمانها که هيچ نداشتند خيلي علومي هستند که بالاترين علوم هستند. مسلمانها اين را اختراع نکردند دانشمندان يونان و مثلاً آنها فلسفه و منطق را اختراع کردند.
پاسخ: علم همانطور که بزرگان گفتند مکان و زمان نميشناسد تاريخ و جغرافيا ندارد. مثلاً اگر ما يک علمي را توليد بکنيم آنها بايد بگويند که مثلاً يونانيها بگويند که اينها را مسلمانها توليد کردند ما نخوانيم؟ آيا اين سخن حقي است؟ سخن حق اين است که اگر الآن بسيار هم اگر سفسطه را همين يونانيهاي توليد نکردند؟ هيچ کدام مورد اعتبار نيست. اصلاً توجه به آن نميکنند چون باطل است. بنابراين علم مثلاً منطق را جناب شيخ الرئيس در کتاب منطق شفا دارد ميگويد من بعد از دو هزار سال برهان ارسطو به دست من رسيد، کتاب منطق به دست من رسيد. من کسي نيستم که يک کتاب را همينجوري بخوانم. تا جرّاحي نميکنم نميخوانم، تمام نميکنم. من بعد از دو هزار سال اين کتاب را خواندم، هر چه بالا و پايين کردم نتوانستم يک کلمه اضافه کنم يا يک کلمه کم کنم و لذا من به ارسطو ارادت دارم. اين سخن يعني چه؟ يعني علم مکان و زمان ندارد تاريخ و جغرافيا ندارد يعني الآن يونانيهاي بگويند که آقا، شما مسلمان هستيد، شما در ايران زندگي ميکنيد، به ما چه ربطي دارد! هر چه شما ياد گرفتيد مال خودتان، هر چه ما ياد گرفتيم مال خودمان، اين حرف حرف صحيحي است؟ الآن معارفي که از وحي آمده، مگر مال جهان عرب نبود؟ مال زمان عرب بود و زماني بود که پيامبر(صلوات الله عليه) در ميان عرب مطرح کرد. مگر اين بوي عربي دارد؟ مگر شما وقتي اين احاديث نوراني را ميشنويد و مطالعه ميکنيد استشمام بوي عرفي داريد؟ بوي جغرافي داريد؟ بوي تاريخ داريد؟ علم بو ندارد، علم که حيثيتهاي انگيزشي ندارد اصلاً انگيزش را که تاريخ و جغرافيا دارد به شما تحميل ميکند را نبايد وارد کرد.
شما سخن يوناني را مگر خود پيامبر گرامي اسلام و علي بن ابيطالب مگر نفرمود که «الحکمة ضالة المؤمن» حکمت گمشده مؤمن است هر جا حکمت پيدا کرديد بگيريد. ما دهها و صدها مکتب در غرب دارد توليد ميشود، مگر اينها را ميگيريم؟ فيلسوفان ما مگر ميگيرند؟ شما بفرماييد.
پرسش: طبق فرمايش شما حاج آقا ميگويد که انسان حقيقت است جان او مرد و زن ندارد ايراني و افغاني ندارد آمريکايي و اروپايي ندارد اين مثلاً حرف ايشان ...
پاسخ: به حرف ايشان کاري نداريم شما اگر مطلبي داريد سؤال بفرماييد.
پرسش: مثلاً در رابطه با علوم فرموديد که علوم مثلاً يا حقيقي است که خود... يا مثلاً علوم باطل است يا حقنما است. حقنما را مثلاً متشابهات هستند. بعد علوم اعتباري و علوم انساني چه ميشود؟
پاسخ: آن يک تقسيمبندي ديگري است.
پرسش: آن در مقابل چيست؟
پاسخ: آن يک تقسيمبندي ديگري است علوم به لحاظ موضوعات يا حقيقياند يا عدم حقيقي. از اين جهت در حقيقت اعتباري هستند که ما اين تقسيمبندي را در نشست قبلي ما مطرح کرديم که علوم يا علوم حقيقي و علوم اعتباري، و علوم حقيقي را ما عقلي معرفي کرديم که يک تقسيمبندي ديگري است. لذا علوم مثلاً به اعتبارات مختلف تقسيمات مختلفي دارند بديهيات و نظريات يک تقسيم ديگري است.
پرسش: علوم بايد از اسلام باشد. يعني اسلام مخترع علوم باشد نه از غرب نه از آن طرف و اين طرف ...
پاسخ: من ضمن تشکر از مؤسسه امام علي(عليه السلام) جناب آقاي ملکي و دوستانشان و همچنين از جناب صحرايي دوست محترم و گرامي ما و همه اساتيدي که حضور دارند و ضمن تشکر از همه برادران و خواهراني که مستقيماً ملاحظه ميفرمايند يا بعداً ملاحظه ميکنند اهتمام به حکمت را يک امر ضروري ميدانم در روزگار خودمان و خصوصاً حکمت متعاليه را که با ظرفيت فوق العادهاي امروز در صحنه است. ما هنوز نرسيديم اين نشست بايد چند بار تکرار بشود تا قوّت حکمت متعاليه به گونهاي روشن بشود که اگر يک متکلمي امروز بخواهد سخن بگويد بدون حکمت متعاليه نميتواند حرف بزند. يک عارف به عرفان نظري بخواهد حرف بزند الآن سخن رشيد آيت الله استاد آقاي جوادي(دام ظله) اين است که حکمت متعاليه نردبان عرفان است. بدون نردبان نميشود حکمت و عرفان را فهميد. هم در مقام اثبات بله. گزارههاي عرفاني قوياند، اما در مقام اثبات هرگز نتوانستند در حد حالا ما بعد از اينکه آن منظر دوم را مطرح کرديم که مؤلفههاي داخلي و دروني حکمت متعاليه چيست، آن وقت روشن ميکنيم که چرا احدي نميتواند خارج از دستگاه حکمت متعاليه در علوم الهياتي اظهار نظر بکند؟ چون قوّت پيدا کرده غنا پيدا کرده است. شما وقتي يک تکنولوژي برتر آمد ديکه به تکنيکهاي ديگر توجهي نميکنيد يا آنها را مادون ميدانيد يک تکنولوژي فوق العادهاي را جناب صدر المتألهين به عنوان دستگاه حکمت متعاليه به صحنه آورده و طبعاً انتظارات فراواني را توانسته پاسخگو باشد. امروز که انتظار دارند از اسلام و از مکتب اسلام به مباحث علوم انساني پرداخته بشود و بحثهاي علوم انساني را به آن با نگرشهاي معرفتشناسانه و الهياتي داشته باشند حکمت متعاليه تأمين ميکند اين را ما بايد به ابعادش بپردازيم که ريشه علوم انساني امروز را اگر حکمت متعاليه به آن بپردازد و به آن رنگ بدهد الآن از بحث علم ديني که آيت الله جوادي آملي مطرح ميکنند ايشان در حکمت متعاليه دارد. وقتي مباحث الهياتي به يک علوم طبيعي اضافه يمشود آن علم، علم ديني ميشود. علوم الهياتي است. علوم الهياتي در آخرين شکلش همين حکمت متعاليه است.
بنابراين بايد حکمت متعاليه را خوب بشناسيم همه بايد خوب بشناسند يک عدهاي متخصصاند و يک عدهاي هم به متخصصان مراجعه کنند تا قدرت و قوّت و غناي حکمت متعاليه ما اين دو تا ويژگي را کنار هم که ميگذاريم مترادف نيستند قوّت و غنا، قوّت ناظر به بنيانها و استواري اصلي است که حکمت متعاليه پيدا کرده است. اين قوّت دارد اين استوار است. غنا به لحاظ گستردگي مباحث و پرداخت به همه مسائل الهياتي است. اين غنا دارد. شما چه مسائلي از مسائل الهياتي حتي در مقام نفي و دفع که دهريون دارند ميتوانيد پيدا بکنيد که حکمت متعاليه نباشد. در حکمت متعاليه به آن نپرداخته باشند. اين دستگاه حالا حکمت صدرايي تا يک حد فراواني به آن پرداخته، ولي اين دستگاه ظرفيت را دارد که به همه نگرشهاي الهياتي پاسخ بدهد يا بپذيرد يا رد کند و امثال ذلک.
پرسش: خيلي ممنون. خيلي تشکر ميکنيم از حضرت استاد که قبول زحمت فرمودند و در اين نشست ... تقدير و تشکر ميکنيم از حضرت استاد که قبول زحمت فرمودند و در اين نشست به جايگاه حکمت متعاليه و در تبيين آن بيان فرمودند نکاتي را بيان فرمودند. خيلي تشکر ميکنيم از عوامل مؤسسه امام علي و همچنين برادران و خواهران که در فضاي مجازي ما را همراهي ميکنند. ختم جلسه را اعلام ميکنيم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.